عاشق نویسندگی و هنرهای دستی - موسس و مدیر تولید عینک های چوبی دارین
دیوار نامرئی
دیوار نامرئی
مورچه ای روی یک دیوار نامرئی بالا می رود و مگسی که ساعت هاست خودش را به سقف شیشه ای می کوبد و در آن طرف سایه ای دیده می شود.
و نمی شکنند و مرد همچنان روی شیشه راه می رود.
منتظرم یا بیا یا برگرد!
و شنید که:
میترسم، در آن قطر زیاد گم شوم.
و مرد دوباره شروع کرد به قدم زدن.
هوا تاریک شده بود. مرد دیگر روی زمین را می رفت. روی جرمی سیاه و براق:((می دانستم تاب نمی آوری.))
مرد روی شیشه، به آرامی، به را افتاد؛ آنقدر آرام که راضی به نظر برسد.
.
.
.
سیروان صمیمی
من در داستانهایم
عینک های چوبی دارین
DARINART.ORG
مطلبی دیگر از این انتشارات
پنجره
مطلبی دیگر از این انتشارات
مردی در انتهای سرزمین باد
مطلبی دیگر از این انتشارات
پدر