پدر

پدر
پدر




پدر

محقق سالها دنبال پدر گشته بود و بارها شکلش را در ذهنش آفریده بود و چند بار آن را تغییر داده بود. حالا محقق دستهایش را در دو طرف سرش گرفته و میدانست پدر مرده است. محقق جای پای پدر را دیده بود و بارها اندازه گرفته بود؛ هر چند اندازه ها با هم نمیخواند ولی او مطمئن بود رد پای پدر است. مردمان زیادی دیده بود که شکل پدر را برایش باز گفته و بسیار مردمانی که پدر را ندیده بودند و از ندیدنش نگفته بودند. به همین دلیل مطمئن بود پدر در همین نزدیکیها کمی دورتر به راهش ادامه میدهد.

اولین بار وقتی کوچک بود پدر از راهی دور با خطوط چهره ای کاملاً خسته و کهنه به خوابش آمده بود که راه رفتن های طولانی آنها را به تصویری باستانی مبدل ساخته بود. هیچ جای تعجب نبود وقتی با دقت بیشتری نگاه میکردی متوجه می شدی که به جای چشمهایش یک جفت دست از حدقه اش بیرون آمده باشد جواب خواهد داد چشم هایم خسته بودند و در شانه هایم به خواب رفته اند و دستهایم برای مدتی می بینند. این خیال او را بزرگ می کرد و او بزرگ می شد .

محقق پی برده بود آدم از چهارده هفته ی اول زندگیش کامل است و از آن به بعد فقط باد خواهد کرد. شاید بار اول پدر را در جایی دیده که هیچ چیز و هیچ کسی را نمی شناخته و اطرافش شبیه مهی بوده که اشیاء مرز مشخصی نداشته است و او با دیدن پدر راحت در خواب اولش فرو رفته و باد کرده است.

و همچنان باد کرده است. محقق می داند اگر پدر در این نزدیکی ها نباشد در آن دور دست هاست. پس پدر هست و این تنها چیزیست که میداند او با پدر بزرگ شده است و پدر او را بزرگ کرده است. محقق به این فکر نمیکند که پدر هست؛ فقط در تحقیقاتش می خواهد پدر را باز یابد.

ببین پدر بارها از همین جا گذشته ام زمانی که زیر انبوه آبهای آبی بود. زمانی بین درختهایی تنومند که به تسخیر آسمانها می آمدند و امروز در این غبار و لا به لای شن های کویر و این تل خار سرگردان پدر آسمانها شاهدند و سنگین اند روی شانه هایم و من هر روز در خودم فرو میروم نه نمیگویم بایست و منتظر باش فقط نمیدانم بگویم تندتر یا کندتر آخر پدر زمین گردست و دردناک پدر کجایی؟ پشت سرم یا جلوی من؟ بگو پدر! بگو که زمین گردست و دردناک .

.... و باز باد کرده است.

محقق لحظه به لحظه مینوشت و به آن چه نوشته میشد دیگر نگاه نمی کرد.او مطمئن بود که این گونه بوده است.

از روزی که گویا هوا خیلی سنگین بوده دیگر کسی محقق را هیچ جا ندیده است. بعد سالها پسر محقق که به کار پدرش علاقمند شده بود، محققی بود که به آخرین صفحه ی تحقیقات پدرش رسیده بود.

محقق می دانست پدر مرده است؛ ولی نمیتواند بداند پدر مرده باشد.

پس باز می گردد.
.

.

.

سیروان صمیمی

من در داستانهایم

عینک های چوبی دارین

DARINART.ORG