مرگ درد خون و شکنجه مگه داریم این همه چیز خفن تو یه جا...!؟
اثر هنری
اخرین منگنه را هم روی ناخن انگشت سبابه ی دست راست مقتول فشار دادم.
منگنه را روی زمین گذاشتمو از روی شکم جسد دوم بلند شدم.
سرم را کج کردم و با خرسندی به اثر هنری زیبایم خیره شدم.
_ آووووو! راستی! یه چیزیو از قلم انداختم!
دستم را درون کیفم کردم و سوزن جبالدوزی را از کیسه ی مخصوصش بیرون کشیدم.
ان را محکم توی چشم جسد اول فرو کردم.
بعد ان را همراه با تخم چشمی خونین در اوردم و درون کیفم گذاشتم.
_ فک کنم الان بهتر شد...
دوباره بلند شدم و به دو جسد زل زدم؛
اجساد به پهلو روی زمین خوابیده بودند.(درواقع با میخ به زمین دوخته شده بودند)
تک تک تار مو هایشان هم پخش و پلا و دونه دونه با سوزن به زمین بسته شده بودند.
دو جسد رو به هم بودند و دست هایشان هم در هم دوخته شده بود.
هر دو با دهانی باز و صورت هایی وحشت زده به هم نگاه می کردند.
البته با چشم های نداشته.چون تنها بازماندگان چشم انها حدقه بود و چند قطره خون.(نمی دونم واقعاً می تونید تصورش می کنید یا نه)
_ اووووممم...به نظرم خوبه.فکر کنم دیگه باید زنگ بزنم پلیس بیاد اثر هنری زیبام رو ببره تحویل موزه بده.
تلفنم را برداشتم و شماره ی پلیس رو گرفتم.
_ الو؟پلیس؟
+بله.بفرمایید.
_ من اومده بودم تو پارک قدم بزنم که چشمم به یه چیز خیلی خوشگل برخورد.
+ چی؟ می تونید مشخصاتشو بدید؟
_ دو تا جسد که فک کنم جاشون تو موزس کنار مونالیزا.
+ چی؟! دو تا جسد؟!همین الان خودمو می رسونم اونجا!
نیشخندی شرورانه زدم: این دنیا به هنرمندایی مثل من نیاز داره!
هاهاهاهاه.....
مطلبی دیگر از این انتشارات
غنچه ی مشکی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
سکوتی پر از درد
مطلبی دیگر از این انتشارات
جراحی برای شام