تنهام بزار!

_میفهمی چی میگم؟

+آره...ولی نمیخوام بفهمم

_دیوونه میگم تنهام بزار!ولم کن!

+نمیخوام میفهمی؟!تو همه چیز منی اگه بری من هیچی ندارم!

_باید برم میفهمی؟اونا دنبالمن!

+آره ولی چرا نمیزاری منم باهات بیام؟

_خطرناکه...

+یا منو ببر یا خودتم نرو...

_میشه دو دقیقه دیوونه نباشی؟دستمو ول کن!میگم اونا دنبالمن باید برم

+پس منم میام!

_نه من خطرناکم میفهمی اینو؟من ممکنه هر لحظه تبدیل به یه دیوونه بشم.میفهمی؟

+برام مهم نیست من دوست دارم! داداشی تو بودی که مارو نجات دادی حالا میخوای تنهامون بزاری؟

_اما اگه تو بیای کاریناعم تنها میشه.

+پس نرو که نه اون نه من تنها نباشیم.

_خواهر کوچولوم چرا گوش نمیدی؟من یه هیولای که نصف شهرو نابود کرده!

+همش تقصیر اون روح عوضیه!

_آره اما اونا که نمیفهمن اینو پس براز برم.

کارا محکم دست آنتونی را می‌فشارد و رها می‌کند.دست هایش را دور دهانش حلقه میکند و فریاد می‌زند

+اما آنتونی.اون روح باعث شد تو وحشی بشی و به همه حمله کنی.منو تنها نزار.

آنتونی که دیگر خود را از اسکله به داخل قایق دوستش پرتاب می‌کند و علامت می‌دهد که حرکت کند،دست تکان میدهد‌.

کارای ۱۵ساله گریه می‌کند و پشت سرش را نگاه می‌کند.

نیرو های امنیتی محکم دستان کارا را میگیرند و با خود می‌برند.کارا مقاومت می‌کند و نام آنتونی را فریاد می‌زند.

آنتونی خواهر ۱۰ ساله اش،کارینا را در آغوش می‌کشد و لبخند می‌زند.

_هی،کاراااا اونی که روح تسخیرش کرده تویی نه من!اونا دنبال توعن نه من!

+آنتونییی کمکم کن لطفا!آنتونی آنتونی اونا دارن منو میبرن!

مامور از شدت خشم در مقابل مقاومت کارا آنقدر دستانش را می‌کشد که انگشت کارا می‌شکند.کارا از تنفر و درد دوباره دچار تسخیر روح میشود‌.

و اینبار،تمام شهر را نابود و شهروندان را می‌کشد.برادرش را پیدا می‌کند و او را در آغوش می‌فشارد.انقدر می‌فشارد که استخوان هایش خورد و در نهایت بمیرد.

پ‌ن:سادیستم یونوووووو؟؟؟؟؟

______