دوستان ممنون که بودید ولی من دیگه تو ویرگول قرار نیست چیزی بذارم و اکانتم قراره برای همیشه خاک بخوره روز خوش!
جراحی برای شام
+هی ساکت باش کسی صداتو نمی شنوه
دختر این را گفت و دوباره مشغول جراحی شد...
درست است ان دختر کسی را جراحی می کرد اما بیمار هوشیار بود!
*خواهش میکنم بس کن! التماس میکنم تمومش کن ...صبر کن... خواهش می کنم نکـ(تمامش را با داد گفت)
صدای جیغ مرد اتاق را پر کرده بود . دختر شکافی را وسط بدن او درست کرد و دل و روده ی مرد را با ارامش و احتیاط بیرون میکشید اما...
وسط کارش فهمید که مرد به خاطر درد مرده!
اما اهمیت نداد و حال ...
صدای باز شدن در او را مانع انجام کارش کرد
+اچا اروم درو باز کن
-اوه دنبال چیزی میگردی؟
+اوهوم ...می خوام یه چیزی پیدا کنم که استخان جناق سینه رو بشکنم و قلبشو در بیارم
_اومممممم...اها چرا از چکش استفاده نمی کنی؟
+امم...اممم ... مرسی
دختر با چکش جناق سینه اش را می شکاند.
_اون چشما رو ندیدی کجا گذاشتم؟
+تو یخچال نیست ؟
_نچ
+اممم...چندتا چشم می خوای اصلا؟
_دوتا برای درست کردن شام
+بیا دوتا چشم اینو بردار
_باش
و دختر چکش را کنار گذاشت ولی اشتباهی شش جسد را کشید!
اما مهم نبود قلب را از بدن کشید بیرون و داخل ظرفی گذاشت ...
داخل جسم خالی را که البته فقط یک شش درش بود را پر کرد از پنبه
داخل پنبه کمی خون ریخت و یک مقدار پر، خاکستر مرده ها و ماسه ی داغ ریخت
شکاف را بست و دوخت ... بجای شم هم دو گوی بنفش گذاشت
وردی گفت...
جسد زنده شد و پتویی را دور خودش پیچید و رفت
+چی شده چرا این شکلی نگاه میکنی؟
_اچـ...اچا...هق...شُشِ ش جا موند.... (با چشمانی اشکی به اچا خیره شد)
+وات ده...؟
+شش ش جا موند...؟
_اره بعد پا شد رفت ... بیمار پا شد رفت...هق
+اممم...هعی زندگی
_عوضش کلی غذای خوشمزه داریم دلم می خواد زود تر قلب رو بخورمم
+ پیشیِ شکموووو
و اعضای بدن را داخل کیف خود گذاشتند و از بیمارستان متروکه رفتنت
اما نمی دونستند که تمام مدت کسی انها را میدید بله یک وَندیکو(اسمش این نیست ولی به خاطر خطر گم شدن و مردن اسمش را این نوشتم...)
انهارا دید و تمام مدت با چشم هایی اندازه ی توپ بیسبال انهارا می دید
مطلبی دیگر از این انتشارات
منطق من ؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
غنچه ی مشکی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
گمشده در افکار شوم