آچا صدام میکنن...
خون؟قرمزه...
با خوشحالی دوید داخل خانه.
لباس های مدرسهاش را عوض کرد و صدای اهنگ را تا آخر زیاد کرد.
میخندید و میرقصید.
زیبا بود،
خوش صدا بود،
خوش اندام بود،
مهربان بود،
ق...قرمز بود؟
میرقصید.میرقصید انقد که خسته شود.سردرد بگیرد.
میرقصید...
نمی ایستاد.گویی از مقدار بسیاری رقص ساخته شده بود.
انگار تا به حال نایستاده بود.
انگار تا به حال آرام ننشسته بود.
انگار تا به حال خسته نشده بود.
خسته نمیشد.خسته نمیشد.
میرقصید.
خسته نمیشد...
قطره های قرمز رنگ زیبایی به هوا پرتاب میشد و به کل اتاق سفید زیبایش رنگ میداد.
خوب شد.اخه اون رنگ سفید همیشه اعصابم را به هم میریخت.بی روح بود.
اون رنگ قرمز بهشتی بود.
اندامش در آن رنگ،میدرخشید.
قرمز کل اتاق را در بر گرفته بود.
امواج خون در هوا میرقصیدند.
هنوز داشت میرقصید.همچنان نمی ایستاد.
انقدری رقصید که فرجام،جان داد.
از پنجره ی خانه ی ویلاییش وارد خانهاش شدم.
صدای اهنگ را کم کردم.سرش را روی پایم خواباندم.
صورتش از برخورد موهای شلاق مانندش به صورتش پر از خش خونی بود.
چشمانش پر از رگ پاره شده بود.خون هایش در هوا میرقصیدند و شادی میکردند.
او،مرده بود.
او،مرده بود.
خون؟رنگ عشق است.
قرمز است....
__________
مطلبی دیگر از این انتشارات
یه روز خوب.
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیبایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
دَر اِنتِهای قَلب تیرهاَت.