علائم حیاتی/ بخش دوم: ارامش پیش از طوفان


بخش اول

صبح زود با صدای زنگ خوردن گوشی در دستش بیدار شد و با صدای خواب الودی جواب داد:

-بله؟ شارلوت صحبت میکنه.

- شارلوت کجاییییی؟! میدونی چند ساعته منتظرم؟

-هان...؟ کجا... چی... چ... ای وای... ببخشید، یه ربع دیگه اونجام!

و پیش از اینکه کسی که پشت خط بود فرصت اعتراض پیدا کند گوشی را قطع کرد.

گزینه های موجود در کمد را بررسی و سریع انتخاب کرد:

هودی، جین، جوراب های پشمالو (و البته فیشنت )



به سرعت از اپارتمان کوچکشان بیرون دوید. نفس کشیدن در هوای تازه و افتابی خواب را از سرش پراند و با خوشحالی نفس عمیقی کشید و راه افتاد. و البته که وقتی به وافل هاوس رسید و الیزابت عصبانی از دو ساعت تاخیرش را دید برای جا زدن دیر شده بود.

-میتونم توضیح بدم... من کارت...

-فقط خفه شو شارلوت! تا همین الان دو ساعت و سی دقیقه و سی و هفت ثانیه تاخیر داشتیم و واقعا نمیخوام بیشتر از این بشه.

و پیش از اینکه باران عذر خواهی های شارلوت دوباره شروع به باریدن کند نقشه را از روی مانیتور نشان و ماموریت را شرح داد.

-تا اونجایی که خودتم میدونی، اسم مستعار این یارو استنلیه. سمتش هم به طور خلاصه میشه رئیس بزرگترین باند مافیایی کشور یا حتی منطقه. اون هر کاری بگی میکنه: قتل، ادم ربایی، قاچاق و هرچی که به ذهنت برسه. دیروز یه نفر به اسم اون زنگ زده و درخواست داده یکیو براش بکشی. و اون حاضره براش... خب... میدونم یگم زیاده ولی صد هزارتا بده! این... این خیلی، خیلی، خیلی زیاده!!! با این پول میشه کل پلیس شهر رو خرید!

نگاه شارلوت شبیه صفحه لودینگ شده بود. پس از چند ثانیه به حرف امد:

-این... امکان نداره...

-منم همینو گفتم و میدونی اون چیکار کرد؟! اون گفت حاضره ده هزار تا رو به عنوان پیش پرداخت بده! د-ه، ه-ز-ا-ر، ت-ا...

و شارلوت ناگهان به یاد اجاره خانه ای که زک مدت ها بود نگرانش بود افتاد. و مهلت ان، تا.... تا امشب بود! پس زک در این مدت چه غلطی میکرد؟! ذهنش پاسخ داد: هیچی.

-ارل...ارل... اینجایی؟!

شارلوت به خودش امد و ناگهان از جا پرید.

-اره... خوبم... من باید برم...

و دوان دوان دور شد.


پ.ن: شرمنده بخاطر عکس داغونش، همینم یک ساعت طول کشید پیدا کردم:/