ترجیح میدم، به ذوق خویش دیوانه باشم تا به میل دیگران عاقل..
عنوان :/
هندزفری رو از تو گوشم در آوردم ...
دیگه صدای داد و شکستن وسایل نمیومد ...
بدن دردناک و کبودمو بلند کردم
به سمت در اتاق رفتم و آروم و بی صدا قفل در را باز کردم ...
از لای در بیرون رو نگاه کردم ... نبودش ...
پاورچین پاورچین به سمت آشپزخونه رفتم ...
همین جور ک سرمو میچرخوندم و اطراف رو نگاه میکردم وارد آشپزخونه شدم ...
در حالیکه کف آشپزخونه تکیه زده بود ب اپن دیدمش ...
قلبم از ترس ایستاد ...
سرش رو بالا نیورد اما معلوم بود متوجه حضورم شده ...
به دستش نگاه کردم ...
خون ازش چکه میکرد ...
سمت کابینتی رفتم و جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و رو به روش زانو زدم ...
سرشو بازم بلند نکرد
اومدم دستش رو بگیرم ک دستشو عقب کشید
+: برو اونور بهم دست نزن
_: بزار دستتو پانسمان کنم
+: بهت میگم نمیخوام پاشو برو بیرون ...
_: بعد اینکه پانسمان کردمت میرم
+: ببین اعصاب ندارم بهتره پاشی بری دوباره تو اتاق وگرنه ...
_: وگرنه چی ؟! بازم مثل یکم وقت پیش کتکم میزنی ؟!
+: خودت خوب میدونی خوش ندارم روت دست بلند کنم ولی ...
_: ولی خودم مجبورت کردم منو بزنی ... میدونم
+: من داشتم میکشتمت میفهمی ؟!
_: مهم نیس حالا زندم ...
باز دستمو بردم ک دستشو بگیرم ک سرشو بلند کرد و فریاد کشید
+: مگه نمیگم .....
با دیدن صورتم مات شد و اخم هاش رفت تو هم
خودم هنوز صورتمو بدنمو ندیده بودم ...
دستشو سمتم آورد ک چشامو محکم رو هم فشار دادم و بدنمو منقبض کردم ...
+: تو .... تو ازم میترسی ! من این بلا رو سرت آوردم اره ؟! من خاک بر سر صورت نازتو اینجوری کبود کردم ؟ این جای دست منه رو گونه ات ؟
قطره اشکی از چشمانم سرازیر شد
_: بزار پانسمانت کنم ...
+: الان دست من بره ب درکککک زود باش لباساتو در بیار ...
_: چی ؟! نمبخواد من خوبم چیزیم نیست ، ازت داره خون میره لطفاً!
+: حرفمو تکرار نمیکنم ! گفتم لباستو در بیار !
با نگاه عصبانی و وحشیش جز اطاعت کاری نمیتونستم بکنم ...
آروم و با درد تیشرتمو در آوردم ....
چشمانش ناباور بود ...
نمیدانستم بدنم چه شکلی شده بود ک اونجوری نگاهش میکرد
زیر لب با خودش حرف میزد
+: من چیکار کردم باهات .... چرا نتونستم خودمو نگه دارم دست روت بلند نکنم ... چرا ؟! چرا نتونستم عصبانیتمو کنترل کنم ...
تیشرتمو برداشتم ک بپوشم ... دستمو گرفت ....
+: نپوش! باید زخماتو ضد عفونی کنم ، چرک میکنن...
دستمو آروم از دستش کشیدم بیرون ، نگاه ناباورش از بدنم به سمت چشمام اومد ...
_: تا مزاری دستتو پانسمان کنم ، حق نداری دست بهم بزاری !
اخمی کرد و دستشو با اکراه سمتم گرفت ...
بتادین را روی دستش ریختم
چشماشو روی هم محکم فشار داد ...
فوت کردم شاید سوزشش کمتر شود ...
دستش را پاک کردم و با گاز استریل و باند بستم ...
همین جور مشغول پانسمان بودم ک دستشو روی گونم گذاشت ...
دستام بی حرکت شدن و نگاهم برگشت سمتش ...
غم رو میشد از چشماش خوند ... انگشت شستش را نوازش وار بر گونه دردناکم کشید ....
+: منو ببخش ... قسم ب اون خدایی ک میپرستی نمیخواستم خش بیوفته روت ...
_: اشکالی نداره .... مهم نیس
+: بسه پانسمان دستم تموم شد حالا بیا اینجا زخمای تو رو ضد عفونی کنم ...
با ریختن بتادین روی زخمام اشکام جاری شد ...
هق هق میکردم از سوزشش
+: هیسس گریه نکن ب خدا اینجوری کنی بغض لعنتی منم میشکنه گریه میکنم... گریه نکن قول میدم تموم شه زودی خب ؟! تحمل کن
سرم را در تایید حرفش تکان دادم
با نشستن دستش روی بدنم برای بستن زخم ها درد وجودمو فرا گرفت ...
لبمو از درد گاز گرفتم
+: تموم شد، تموم شد ، هیششش آروم باش نلرز... تموم شد ببین ...
نفسم از گریه بالا نمی آمد
اشکامو پاک کرد و پیشونیم رو عمیق بوسید ...
و بعد پیشونی اش را به پیشونی ام چسبوند....
چشمامون بسته بود ...
+: غلط کردم ، گو*ه خوردم دست روت بلند کردم ، من بمیرم برات ک اینجوری از درد ب هق هق افتادی نفست بالا نمیاد ، خاک بر سر من بی لیاقت ک عرضه مواظبت از گلم رو نداشتم
صدایش میلرزید
دستم را روی گونه اش گذاشتم ... خیس بود
داشت گریه میکرد ...
_: اشکالی نداره ... تموم شد ... اینم مثل خیلی سختی ها و اتفاقایی ک گذروندیم پشت سر میزاریم... بهش فکر نکن باشه ؟! و بدون من هنوزم دوستت دارم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
قفس طلایی ققنوس پارت ۱
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختر پروانه ای
مطلبی دیگر از این انتشارات
2:59صبح