منم نمیدونستم اصلا.

این کدوم انیمس؟ اشناعه
این کدوم انیمس؟ اشناعه


هوا خوب بود. معلوم بود که قراره یه اتفاق بدی بیوفته! هرگز به هوای خوب اعتماد نداشتم.

اون گفت که میخواد فردا خودکشی کنه و من میدونستم که داره چرت میگه ولی بلند داد زدم: گوه نخور!

اون از سر جاش بلند شد و محکم زد توی سرم. رسما مغزم جا به جا شد! من تا چندین ساعت بعدش، حتی وقتی رفتم خونه، تا حدود ساعت سه حتی نمیتونستم از درد و سرگیجه چشمام رو تکون بدم!

و من ابله چیکار کردم؟

الان میگم!

اون درست بعد اینکه زد توی سرم منو بغل کرد و سرم رو بوسید و گفت: ببخشید. سرت درد کرفت.

چشم بسته غیب گفتی؟

اما من خندیدم. چون اون خیلی کیوت بود منم لبخند زدم و گفتم حالم خوبه.

و من ابله چیکار کردم؟

راحت بخشیدمش!

اوه معلومه که بخشیدم. چیکار میتونستم بکنم؟ الان میگم!

چند روز بعد معلم به من گفت که به همه بگم مدرسه تعطیله فردا و من به همه گفتم غیر از: اون.

چرا؟ صبر کن.

اون فردا اومد مدرسه ولی در مدرسه بسته بود. منم رفتم. دیدم پشت در وایساده. گفت: پس کی درو باز میکنن؟

گفتم: میای جیم شیم؟

با تردید قبول کرد. ماعم مثلا فرار کردیم.

و اونو بردم توی خرابه ای که نزدیک مدرسه بود.

گفت: اینجا کجاست؟

گفتم: پاتوقمه.

و به لوازم غذایی و کوله ای که اون گوشه بود اشاره کردم.

باهم رفتیم جلوتر و بهش گفتم که بشینه.

یه طناب از توی کوله‌هه در اوردم.

گفت: این چیه؟

و سریع و محکم یه امپول اغشته به محلول فلجی زدم توی بازوش. جیغ زد و گفت چه غلطی میکنی؟ محلول ضعیفی بود اما زود اثر میکرد.

زود فلج شد و من بستمش به تخت.

چند دقیقه بعد که داشت حساشو به دست می‌اورد کارمو شروع کردم.

چیکار کردم؟ معلومه دیگه!

چیکار میشه کرد؟

ناخناشو کشیدم و اون فقط جیغ میزد.صدای جیغش برام مثل لالایی بود.

بعدش با چاقوی کند گوشا و دماغشو بریدم. صدای جیغش گوشامو نوازش میکرد.

و یه طناب دیگه به پاش وصل کردم و اونو انقدر کشیدم که پاش کش اومد و داشت کنده میشد.

با دستگاه پرس انگشتاشو له کردم.

معتقدم نباید هیچ وقت قلب کسیو بشکونی چون فقط یه دونه ازش داره. ولی میتونی استخوناشو بشکونی چون ازش 206 تا داره!

پس منم همینکارو کردم.

استخونای زانوشو شکستم با چکش و بعد همون چکشو زدم توی چشمش.

با اره مچ دستاشو قطع کردم.

و با اره مویی لبشو.

لب مرگ بود.

بمیر!

و تمام.

رگشو زدم.

جنازش همونجا موند و فردا و فردا های دیگه که مدرست نیومد هی بچه ها میگفتن پس چرا دوستت نمیاد منم میگفتم نمیدونم. میگفتن عجیبه تو ندونی! ولی خونوادش هم نمیدونستن!

هه. منم نمیدونستم اصلا.