سفر تا سیمرغ

بسم الله الرحمن الرحيم
سفر تا سيمرغ
مصطفي الهی بلخی
کلام اندر کلام با حضرت حافظ قدس الله سره!
گفتم سلام حافظ، گفتا علیک الهی
گفتم مرادِ دهری ، گفت حشمت همائی
گفتم که خوش به حالت، هدهد به باغ گشتی
گفتا که این بدادند، پاداشِ خوش سرائی
گفتم هزار تحسین، از بهرِ این تفرج
گفتا به پاسِ عشق است، بینی چو هر صفائی
گفتم که کی بیاید، آن یوسفی که گفتی؟!
گفتا که زود آید، بر راه اگر بیائی
عصیانِ بیحدتان سد در ره فرج شد
آن وقت خواهد آمد، کز بت حذر نمایی
گفتم کجا بیابم ، نقشی ز پای رندان؟!
گفتا که باز یابی ،در نایء بینوائی
گفتم چسان دهندم، دارالسلام عشقش؟
گفتا به مدح مهدی ، تصنیف اگر سرائی.
3/53
غلام ِ بوتراب!
نه مریدم نه مرادم نه سبیلم نه صراطم
عاشقِ شاخِ نباتم که دوصد عیدو براتم
همه تن وجد و سماع یم همه دل دست دعایم
شده غواص ِ معانی دُرِ ناب میستایم
همه شمعم همه شهدم همه جان عهدِ الستم
من و مژده وصالت که ز دام نفس رستم
نه بخفتم نه گسستم که سراپا می و مستم
چو خلیل آمدم من بتِ بتخانه شکستم
نه رهیدم نه بریدم می و سجاده گذیدم
نه عجب که تو همانی نه که من یارِ قدیمم
نه من اینم نه من آنم به درِ پیرِ مغانم
نه به خوابم نه خرابم نه سرابم نه حجابم
می و شمع و شعرِ نابم چو غلام بوترابم
به استقبال از حضرت حافظ قدس الله سره.
میخانه شود مسجد بر عظمت تو ساجد
خلد است مرا دوزخ در مأمن بطحائی
در حد کمالی تو از عیب مبرائی
کوته سخنم جانا هرچند که بیحد است
#مصطفی_الهی
در نزد مطربان سر ایشان سلام تو
همراه اهل دل خِرد تو خدای من
در پیش صوفیان برسیده امام من
لیکن ورای وهم رسیده قیام من
بر دست پیرِ مست بُوَد خود زمام من
غم گر چو گرگ نعره زند بر شبانِ من
حال زار پدرت همچو زلیخا باشد
ید مقطوع ابوالفضل مرا این میگفت
بال پروازم و بابام ید الله باشد
مصطفی مصحفِ سیمرغ و سفر بنوشتی
خود چو گنجشکی و سلطان تو عنقا باشد
باز آمدم در میکده تا باده در مینا کنم
در کسب علم و حکمتش عمرم همی گردد به سر
اکنون چو قیسش آمدم تا خیمه در صحرا کنم
ملک سلیمانی بده تا محفلی بر پا کنم
ای دل سفر کن در چمن هرگز مترس از اهرمن
باز آمدم تا روح و جان تسلیم آن عنقاء کنم
مصطفی
گر تو به من نظر کنی زیرِ جهان زبر کنم
بداهه
این مُشکِ ختام است به پیمانه درویش
غافل ز جهان بیخبر از خویش بر یار
سیر است از این نقش جهان در طلب دوست
هم عطا اش از سر بیمنتی
از سرای خوف و حزن و اضطراب
شوکت و شأن و وقار و صولتت
جامهای سرمدی نوشی که عقل
پیش سرمستی کند اقرار جهل
الهی
5/53
در میکده بزم است بیا جانِ خرابات
جام است و ربابی به دبستانِ خرابات
خلقیست شده واله و حیرانِ خرابات
آزادی عشاق خودش کید و کمین است
صد یوسف مصریست به زندانِ خرابات
نای است در این بزم ولی نورِ نظر کو؟
دادِ مظلومان ستاند او ز نمرود زمان
6/53
الا ای مظهر معنی که بین درب و دیواری
بهینی از همه خلقان که رشک جمله احراری
الا ای عرشی عصمت علوء رتبه عفت
توئی آن لیلة القدری که مدحش میکند قرآن
جهان و جانستانرا نقطه پرگار ایثاری
همای چرخِ دواری
نزول ان اعطینا  سلاماً تا به فجرِ جان
همای چرخِ دواری
من مهدیاورم و مرا سرکشی سزاست
از بندِ ماده اش برهیدیم و مدتش
پیرِ مغان به کشتی ما همچو ناخداست
هرجا حدیث حُسن بوَد جلوه خداست
در سال بیاید و مرا عیدِ مدام است
در میکده شمسیست که دائم به قیام است
عید است و عروسیست بحق جرگه عشاق
هر لحظه وصال است و نوید  است و خرام است
چون زلف شکن در شکن یار
از بخت بدم نیست دگر سوز و گدازی
سید علی خامنه ای
ای آنکه تو وارسته ز ما و من خویشی
بر طورِ فلک موسی ٕ عِمرانی خویشی
واقف توئی از سرّ  نهان ای شه خوبان
خود سرّ شده در بی سر و سامانی خویشی
در عشق شده عشقهِ پیچانی خویشی
روح اله ثانی و جمارانی خویشی
المنت لله که خوشی از سفر خویش
خود یوسف کنعان و خراسانی خویشی
9/53
ما عاشق و مستیم توکلت علی الله
پیمانه شکستیم توکلت علی الله
زاهد تو برو توبه نما از صفت خویش
صوفی تو مزن تعنه به کردار الهی
#مصطفی_الهی
مژده که یار میرسد،سرو به بار میرسد
باغ و بهار میرسد ، زودتر از تصورت
رفته فراق و ابرِ غم، تنگ به بر کند صنم
10/53
Both of Them are pure Lights
One Chosen as a Prophet
One Chosen as a waly
دنیا کی اندهیری می تو سورج هی محمد
مستغرق نعمات بنا یوسف مصری
Wenn du gierig bist ,bist du in Käfig
خذ الحجاب من الوجه بتمکینِ و جود
11/53
شیخِ مجلس رند گشت انگورِ ماهم باده شد
وادی سیناست کوه قاف یا طورِ کلیم؟!
مصطفی را خرقه سترِِ جمله گی انبیاست
آدم ار آمد به ناسوت از خطا
مصطفی معراج رفت و رشک شد جبرئيل را
آن سلامِ سرد و ریحان از صفای مصطفی ست
موسی عمران اگر دریا شگافد با عصا
با اشارت آن قمر شق معجزه از مصطفی ست
29/53یا حیدر کرار!
اینجا به رَجَز ما سخن آغاز کنیم
در مدح علی عصا و اعجاز کنیم
نازم به علی شاه نجف ظل الله
از سوریه رانده گشته ئی با ذلت
بیخ تو ز ریشه کنده شد با همت
ما آل سقوط را برانداز کنیم
از اوج در افتند به حال مضطر
بر پرده کعبه یا حسین نقش شود
از یُمن وجود اقدس روح الله
ابجد آموز مکتبِ کراریم
ماراست خدا ولی ترا طاغوت است
منصور دو عالمَین انصار الله ست
تو اسفل سافلین و ما بر علیا
عشق به حق و علی و آل طه.
لبیک یا آل الله
شب تا به سحر زجر کشیدیم وکشیدیم
تا پرده پندار دریدیم و دریدیم
دی گفت که معشوق نه دور است که چندان
آن یار که گم کرده دل پر هوس من
بشکسته قلم وادی سینا و چونعلیی
معشوق که بر سجده نمود امر و سر ما
میخانه محمدی ص!
در عهد می پرستی مجنون و میگسارم
از جمله اولیایش جامی ز می ستاندم
ساقی چو گشت آدم، آن لحظه است یادم
شربش نبرد از سر، میل بدِ هویٰ را
خمر از خلیل باید ، آنهم تبر به دوشی
تا بشکند بت بعل هم لات و هم عزیٰ را
جامی بداد داوود ، افزونگر خرد بود
مستی نشد هویدا ، در رأس پر ز سودا
جامی بداد موسی، از یمن دست بيضا
از سینه تا زداید، نقش از بتِ ریا را
جام از مسیح ستاندم، اندر خمار ماندم
این میپرست گشته، مهمان بر مسیحا
داد او قدح به دستم، لیکن نه مستِ مستم
نه چرخشی زنم من، یادی ز ما سماع را
میخواره چو من را، بدریده پیرهن را
خمرِ دگر بباید ، از جنس انطهورا
خمره گشاد احمد ، یاد از الست آمد
از بوی آن شرابش برپاست حشر کبرا
یک قطره بر گرفتم، از عشق در گرفتم
مستی ز سر گرفتم، یارب بیاب مارا
میخانه محمد، جام شراب احمد
از جمله کرد فارغ، این مستِ لا قبا را
خمخانه حبیبست، بر جان و دل طبیبست
بر میکشان مزید است، هر درد از او مداوا
مستیش تا قیامت ، دارالسلامِ سرمد
بر عاشقان بشارت، یا ایها السکارا
جنسش نه بلکه شمسش،عرش است عبدِ فرشش
ز آن جلوه الستش ، می داد مصطفی را
ای مه فرخ لقاء مهدی موعود ما
یوسف زهرای عشق ای تو ولی خدا
والقلم و یسطرون در کف تسخیرتان
کارگه معرفت رمز و سرّ کبریا
نای تو و طبل تو چنگ تو و ارغنون
نعره تکبیر تو حمد و قنوت و دعا
همت پیر مغان صف ز رقیبان شکست
از قدم شاه دین حاجت مستان روا
سایه رحمن توئی روح سلیمان توئی
ظل بفکندی تمام بر حرم ماسوا
سوره والعصر تو آیه والنصر تو
لیله الاسرای قرب انتَ بحق والضحی
سینِ سلامی رسان هدیهِ جانی رسان
جان به جهانی رسان گوهر آل عبا
عشق بیار ارمغان مهدی صاحب زمان
نور دو چشم علی ذریه مصطفی
لبیک
الهی
35/53
چو از بهر هر کس دُری سفتنیست
سرودی هم از بهر خود گفتنیست.
شناسنامه ام!
پرسند الهی کیستی من مست این میخانه ام
یک لا قبای دَیرم و عهدیست با پیمانه ام
مجنون ولی بی سلسله شمع و شراب و آبله
ز اهل جنون آموخته مستی به ره دیوانه ام
میبست او مستان خود بر پای دل زنجیر مو
دم از جنون زد عقل من مسحور او مستانه ام
نوشم از او هوشم از او گویای خاموشم از او
دار است او بر گردنم بر پا از او زولانه ام
عقل از کسی او کی خرد مستی بباید فانفلق
مدهوش لیلایم اخص از عقل ها بیگانه ام
وقف خراباتم من و لا شرقیاً لا غربیا
مشکات فی مصباحم او آن جانِ جان جانانه ام
بداهه
الهی
36/53
یکی بود یکی نبود
غیر خدا هیچکس نبود
حالا هم هیچ کسی نیست
غیر حق جمله فنا
لا اله الا الله
حق همان آدم و نوح
حق تمام انبیا
حق مسیح و موسی
حق محمد و علی
حق حسین و زینب
حق امام سجاد
حق امام صادق
حق امام مهدی
حق حسینِ ابن روح
حق حلی دوران
حق همان منصور است
بایزید بستام
حق فضیل ابن العیاض
حق که ابن سیناست
حق همان مولانا
اوست ملا صدرا
میر داماد هم اوست
سهروردی شهید
حق همه حافظ ها
حق بود بیدل دهر
حق همان فارابی
حق همان سید علی قاضی
حق همان روح الله
حق همان نور جلی ازلی
حق همان سید علی خامنه ای
حق همان حمد ثنای سبحان
حق همان رجم شیاطین زمان
فاش گویم که کجا ختم شود این دستان
پیرو رهبر باش ای تو مسعود زمان
بر همه پاکدلان سلم و سلام
مصطفی
37/53
چون لا بگویم از دو جهان در گذشته ام
از پرتو اله ست براتِ خجسته ام
با وحدهُ ز مُلک و مَلک میبرم تمام
صد شیشه گر به راه گذاری شکسته ام
گفتا سروش عالم لاهوت پندِ خوش
مردگان در راه کسب علم شهیدند و شهدا زنده!
یادی از رهبر فرهیخته قدس الله سره !
معجزه جاودان محمد ﷺ
از سوی حق رسیده،نور و دلیل و برهان
هرگز کسی ندیده،مصحف به مثل قرآن
صدها کتاب دیدم، صد پرده را دریدم
همتای او ندیدم، دل مبتلای قرآن
دارالسلام خلد است،پا نه دمی به گلشن
تا نو گلی بچینی،از گلسرای قرآن
تا نامه را نخواندی، در عرصه اش نراندی
ای بیخبر چه دانی،از ماجرای قرآن؟!
سرّ نهانِ حق است، آنچه در او ببینی
گنجی گران نهفتست ،در لابهلای قرآن
شهنامه شهان است،ذکر است و ورد جان است
بر عاشقان حرام است،دوری ز روی قرآن
بر آسمان رساند، این ریسمانِ رحمن
هرگز گسستنی نیست،حبل المتین قرآن
وحی است و آبِ حِیوان،عشق است و نامه جان
نوریست بس درخشان،حصنِ حَصینِ قرآن.
اللهم احشرنا مع #القرآن
مصططفی
48/53
عزم کوی یارم افتاده به سر                    
خنجرِ کاری نشسته بر دلم
رقص بسمل واجب آمد بر شهید
پرده از چشمان دل برداشتی                     
شیخِ شهر از این فسانه در حسد
غبطه بر حالم خورد مفتی که من                
  باوفا را زیبد انجامِ وحید
   لطف مولا غالب آمد بر پلید
 بهر بستادن نهد پا تا خرید
با اهل عقل کی بتوان گفت از نگار
با اهل عشق راست بیاید کلام من
معراجِ یوسف است همان چاه و ابتلا
دیدیم الهی که کشیده سپرِ عشق
گر غم چو گرگ غره زند بر شبانِ من
یاهو
هم او یوسف بازار و هم او یوسف زهرا
خماریم و نمائید به ما باده صافی
شرابیست که از حضرت خمار رسیدست
گر محتسب دیَر مرا زشت نگارید
شأن است مرا آنچه ز اغیار رسیدست
لبیک
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
یارِ میآید ز ره یوسف به مصرِ جان رسد
منم دریا همان خنیاگرِ سابق
منم صحرا همان صحرای صد وادی
منم آن نعره الله اکبر بانگ آزادی
سیمرغ رحمتی که ز دیدار آمده
خمخانه علیست سماوات و ماسوای ممدوح لافتی
کوثر از اوست ساقی خمار آمده
در جمله حاضری و پر از توست ملک حق ای جلوه فلق
نقش جمال توست به ابصار آمده
آغاز و مبدعی شه مردان روزگار ای نقطه پرگار
موسى ز طور با دوصد اطوار آمده
یا مولا علی مدد
#مصطفی_الهی
یا هو!
هرکه رویت بدید زیبا شد
آنکه وصفت شنید برنا شد
هرکه وجه تورا عیان نگریست
همچو یعقوب دیده بینا شد
آنکه بویت کشید غالیه گفت
مست اندر سبوی مینا شد
طوطی دام تو به شوقِ وصال
صوفی دَیر به میخانه برفت
بود گنجشک به بامِ تو نشست
گشت سیمرغ و عینِ عنقا شد
لن ترانی شنید و باز نرفت
ارَنی گفت و مثلِ موسی شد
لبیک یا مهدی عج
م.ا
نائبِ یوسف زهرا شده ای
قاب قوسینی و ادنی شده ای
فخر دورانی خراسانی عشق
نور موسی یدِ بیضا شده ای
بتِ عشقی و در این میکده باز
حرمِ عشق و مطلا شده ای
بهر مستضعفين جهان
تو خمینی و مسیحا شده‌ ای
لبیک
#مصطفی_الهی
یا مهدی!
آرزویی در دل ما جز ظهور یار نیست
ما فدا گشتیم و ابنِ حیدرِ کرار نیست
خرقه را دادیم در میخانه تا جامی دهند
در سر ما شوقِ دلق و خرقه و دستار نیست
خضرِ راهی در طریقت بر یدِ بیضا دهی
طورِ سینای زمان را موسي اطوار نیست
لبیک یا مهدی عج
بداهه
م.ا
سرشارِ امیدم که شهنشاه شده ام
مستغرق شکرم که مسیحا شده‌ ام
رمزیست دلا امیدوارِ دلبر بودن
در مجلس حسنِ خوب رویانِ مغان
رقصیدم و بر مطربی شیدا شده ام
از عشوه اولش به یغما شده‌ ام
سرمست تر از گدا به میخانه نبود
دریا نوشم اسیر مینا شده‌ ام
اندر طلب یوسف زهرای بتول
او نیم نگاهی به گدایش افکند
فرعونی بودم و مصطفی شده ام
رد نشو رفیق حتما بخوان،مختصره!
لایک لازم نیست فقط تفکر کن!
در فاز نوشتن کنار شعر!
توحید،اسلام و خدا باوری به این معنا نیست که بپرسیم آیا به خدا ایمان داری؟!بعدا بگویند بله،بعدا بپرسیم چند خدا ؟!
بعدا بگویند یک خدا یا دو خدا.
توحید حقیقی این است که یک منبع قدرت و وجود قائل باشیم در عالم هستی ،و پشت همه دستها دست حضرت حق را ببینیم و لا غیر.
که یکی هست و هیچ نیست جز او
یکی بین یکی گو یکی جو یکی دان.
اکثر انسانها لا اله الا الله میگویند ولی صد هزار چیز دیگر در عالم میبینند بدبختانه، این خود یک شرک مخفی است غیر خدا در عالم دیدن.
حق مطلب را عارف کامل خواجه ابو السعید ابوالخیر ادا کردند که میفرمایند،
نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا الله است.
به قول حضرت حافظ قدس الله سره
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
آسوده شبی باید و خوش مهتابی
مصطفی الهی
منجی اگر بیاید ،نورید سبز و أخضر
هر تشنه ای نشیند ،بر آب حوض کوثر
از خون و اشک ، آری نقشِ هزار دفتر
آیت الله ست ندانی که بود از اسرار
مرد پیکار که در حرب ز صلب کرار
عارف بلحق و پاکیزه و ترک دنیاست
مدح ممدوح نگارم نه بگنجد به ورق
نه قلم راست در این وادی لاوصف قرار
ای الهی تو کجا وصف نگارت به کجا؟!
مجرمی بیش نه ای لیک نگارت دادار.
الهی


ای نینوای جاودان، در نای جانِ مردمان

بی وقفه از آن نفخه ات ،بر دم به کوک لامکان

چون نی نما خالی ز من، از ما بری عاری ز تن

از وحدتت پوشان کفن، جز لا مگردان بر زبان

از حرف و لفظ و صوت کن، ما را مبری تا که دل

ذکر ذکی ات را کند ،چون کودک آموزد بیان

ای نی نوا ای جانِ جان، ما تیر شست تو کمان

صد همچو ما در دست تو، چوگانتان گویِ جهان

خوش عرصه شاهنشاه را، بازیِ اعظم می‌کند

خال لب لیلی شده مُلک و مَلک هوی و فغان

بنشان چو نی بر لعلِ لب، تو مطرب و باقی عدم

تا تو سخن گویی نه من، کن لال نفسِ اهرمان

یارب به جان میکشان ،دیوانه لیک عقل آفرین

مجنون ولی بی سلسله ،صوفی بکن صافی زنان

ساقی به حق آن بتِ، بتخانه توحید کن

مارا رها زین تهمت ،هستی نما صهبا کشان..

الهی بنی هاشمی