مدیر واحد آموزش مرکز مطالعات سفرنامه
زمین ما؛ درباره کتاب «طوفان مهیب»
این روزها، هیچ گوشهای از دنیا نیست که با پدیده گرمایش زمین مواجه نبوده باشد. این پدیده، سالها است که زنگِ خطر را برای بشر به صدا درآورده است. در این راه، ادبیات نیز به زعم و سهم خود آثاری در جهت آگاهیبخشی خلق کرده است. «طوفان مهیب» [Tales from The Warming] اثر لورین رابینسون [Lorin Ralph Robinson] که بهتازگی با ترجمه حیدر خسروی از سوی نشر خوب منتشر شده، روایتهایی است از رویاروییِ انسانها با زمینِ درحالِ مرگ.
کتاب شامل ده داستان درباره گرمایش و انهدام زمین به دست بشر است؛ بشری که همین یک دانه خانه را دارد، اما کمر بسته است تا ته جانش را بمکد و نابودش کند. «طوفان مهیب» به پرسش مهمی در قالب ده داستان پاسخ میدهد: اینکه چرا بهرغمِ هشدارهای تقریبا هرروزه درباره تغییرات زمین، بهخاطر گرمشدن آن، بیشتر مردم بیاعتنایند؟
پاسخ این پرسش را میتوان در همان مقدمه کتاب پیدا کرد. آقای رابینسون در مقدمه کتابش قورباقهای را مثال میزند که در آب ولرم کمکم پخته میشود و میمیرد. بدون آنکه متوجه این امر باشد. این مثال خیلی زیبا تصویر وضعیت حال حاضر انسان در زمین را برای خواننده جا میاندازد. رابینسون معتقد است که ما «نقطه عدم بازگشت را رد کردهایم. زمین پخته است. دیگر بازگشتی در کار نیست.»
«طوفان مهیب» از داستان «کلیمانجارو» در تانزانیا، فوریه 2021 شروع میشود، و با داستان «شروع دوباره» در گرینلند، 20 فوریه 2059 ادامه مییابد، سفری از اکنونِ زمین به آینده زمین. آیا تا آن موقع بشر و زمین، زنده میمانند؟
بیشتر داستانهای کتاب، درباره دردسرهای عظیم قشر فقیر دنیا است. اینکه شاید ما در کشورهای توسعهیافته یا حتی درحال توسعه چندان متوجه مصیبتهای گرمشدن زمین نشویم. اما انسانهایی مجبور شدهاند به این خاطر مهاجرت کنند. البته که آقای رابینسون معتقد است کشورهای توسعهیافته هم در امان نیستند. همانطور که در داستان هشتم این کتاب بهنام «فرار از ال.ای» میخوانیم. یا داستانهایی درباره مکانهای معروفی در دنیا که بهخاطر گرمایش این کره خاکی درحال مرگاند. مثلا در داستان اول که در تانزانیا اتفاق میافتد. شخصیت داستان بهنام کُنت ویتیکر به کلیمانجارو صعود میکند تا به همه نشان بدهد که آخرین قطعه یخ این قله دارد دارِ فانی را وداع میگوید.
در داستان دیگری دختری عاشق شهرش را داریم که مجبور است واقعیت تلخ زیر آبرفتن شهرش کنار بیاید. آنهم چه شهری! ونیز! شهر نور. شاید این غرقشدن بهزودی اتفاق نیفتد، ولی حتما میافتد. به همین خاطر است که شهرداری تصمیم گرفته نقاشیها و آثار مهم هنری و تاریخی را از ونیز خارج کند. قرار است این آثار را به موزهای ببرند که فعلا در خطر غرقشدن نباشد. بعضی از شهروندان ونیز، این شهر به «حبه قندی تشبیه میکنند که در قهوه میافتد و حل میشود.» تشبیهی که میتوان آن را به کره زمین دوستداشتنیمان هم نسبت داد.
«طوفان مهیب» برای دغدغهمندان و مدافعان و محافظان محیطزیست کتابی «پُر آب چشم» است، اما برای کسانی که سرشان را زیر برفهای آبشده کلیمانجارو کردهاند و همچنان فکر میکنند این زمین هیچوقت نمیمیرد، آخرین اخطار است. شاید خواندن داستان سومون و خانوادهاش در بنگلادش، سیلیای باشد که سربهزیر برفروها را بهدرآورد. سومون، مردی که درعین فقر مجبور شد خانهاش را رها کند. خانوادهاش را در طوفانی مهیب، با قایق بهجای دیگر ببرد: «وقتی خورشید داشت از پشت تپههای چیتاگونگ بالا میآمد، تپهها درست روی خط افق بودند. سومون جلوی قایق نشسته بود. قرص گلگون خورشید بالای تپهها بود و رگه نوری را در امتداد آبهای نقرهای-خاکستری، که به آرامی حرکت میکردند، میکشید...»
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک ژاپنی در ایران
مطلبی دیگر از این انتشارات
احمت؛ صاحب استثناییترین قلب جهان
مطلبی دیگر از این انتشارات
صبح بخیر دنیای زیبا! من برای دیدن تو آمادهام.