آسمان سرخ در سپیده دم
_مگه میشه یک کتاب رو چندین بار خوند؟
+ تو یک موسیقی شاهکار رو تنها یک بار گوش میدی؟!
این کتاب برای من دقیقا همان موسیقی شاهکار بود. کتاب آسمان سرخ در سپیده دم از الیزابت لِرد، ترجمه پروین علی پور و نشر افق.
داستان روایت کودکی بامزه به اسم بِن است. بِن با معلولیت شدید به دنیا میآید و دکتر از همان اول به خانواده اطمینان میدهد که بن هیچ وقت به کودکی عادی تبدیل نمیشود.
اما نه! اجازه دهید تصحیح کنم. داستان راجع به بن نیست؛ بلکه راجع به خانواده ست. به طور خاص تر راجع به این که تولد نوزادی معلول چه تاثیری روی خانواده میگذارد.
البته باید توجه کنید که شما با یک داستان نوجوان روبهرو هستید. بنابراین منصفانه نیست با همان عینکی که به طور مثال یک شاهکار کلاسیک را نقد میکنید نگاهش کنید.
داستان از زبان خواهر کم سن و سال بن_ آنا_ نقل میشود؛ و نویسنده به طرز هنرمندانه ای توانسته این ناپختگی و در عین حال حرکت به سمت بلوغ یک دختر جوان را به تصویر بکشد. یکی از نکات بسیار جالب توجه کتاب برای من نیز دقیقا همین نکته ست. این تاکید روی خواهر و برادر ها به جای والدین! جایی در کتاب هم آنا روی همین نکته مانور میدهد. این که موقع وقوع اتفاقی ناگوار برای عضوی از خانواده، بیشترِ همدردی متوجه پدر و مادر است. انگار خواهر و برادر ها درد نمیکشند و یا حداقل درد را در درجاتی کمتر احساس میکنند.
فکر میکنم نویسنده این نوع معلولیت را هم با هوشمندی تمام انتخاب کرده است. چون نوع معلولیت بن، توانایی انجام کوچک ترین کارها را هم از او گرفته است؛ و این هر چه بیشتر تاکید را به سمت خانواده میبرد.
البته باید توجه کنید با این که کتاب برای نوجوانان نوشته شده است، اما به هیچ وجه در توصیف شخصیت ها کم کاری نشده است. نمونه بارز این ادعا برای من توصیف خانم "چَپمَن" است. این شخصیت آن قدر هنرمندانه توصیف شده که انگار سال هاست او را میشناسیم.
و نهایتا اواخر کتاب، غمی بزرگ یک دفعه توی صورت خواننده پرت میشود. این یک دفعه و بی مقدمه بودن غم بسیار من را جذب کرد.
این که به خواننده نوجوان یادآوری میشود که جهان قرار نیست همیشه تو را از پیش برای غم آماده کند. قرار نیست از پیش هشدار بفرستد؛ و یا قرار نیست تو را ذره ذره آماده حضور غم بزرگی کند.
و خب بدون شک پایان خوش داستان، زهر این غم را تا حدی زیادی گرفت. انگار نویسنده با پایان بندی قصه اش تنها قصد بیان یک جمله را داشت.
این که زندگی هنوز هم جاری ست...
مطلبی دیگر از این انتشارات
من کیستم !
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصهگو رفت و قصهی او ماند.....
مطلبی دیگر از این انتشارات
که هستم و چرا مینویسم؟