دکتری در تاریخ ایرانباستان؛ نویسنده ، ایرانشناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
اسطوره با ما و در ما زندگی میكند (۳)
... در قسمت پیشتر گفتیم یگانگی انسان و جهان در باورها و نمادهای باستانی تا بدانجا بوده است که جهان را با پدیدههای گوناگونش با انسان و اندامهای وی سنجیدهاند و هر کدام از پدیدهها را با یکی از اندامهای انسان برابر دانستهاند؛ آسمان با پوست، کوهها با استخوان، زمین با تن، رودها با رگها و آب روان در آنها با خون و جنگلها با مو سنجیده شدهاند در این قسمت به بسط و شرح این قسمت خواهیم پرداخت
در کتاب "بُنْدَهِشْن" که جهانبینی ایرانباستان در آن به گستردگی آمده است رابطهی جهان و انسان را اینگونه نشان میدهد: "... تن مردمان بسان گیتی است، زیرا گیتی از آب سرشکی ساخته شده است... آفرینش نخست همه آب سرشکی بود، مردمان نیز از آب سرشکی میباشند. پوست چون آسمان، گوشت چون زمین، استخوان چون کوه، رگان چون رودها و خون در رگ چون آب در رود، شکم چون دریا و موی چون گیاه است، آنجا که مو بیش رسته چون بیشه؛ گوهر تن چون فلز، خرد چون مردم؛ گوش چون گوسپند و گرمی چون آتش است؛... جگر چون دریای فراخکرت دل چون آب اردیسور پاکیزه است...." همانگونه که مشاهده شد یکسانی جهان با انسان در نامهی باستانی بندهش به وضوح گسترده شده است اما این بازتابی از این بنیاد باورشناختی دنیای باستان در سرودههای نوتر ایرانی نیز وجود دارد؛ نمونهی آن در نوشتههای شیخ محمود شبستری است: "... اما متشابهات تن با زمین آن است که در زمین کوههاست که در بدن استخوان مانند آن است و در زمین درختهای بزرگ است و مردم موی و سر وریش و مانند آن است و در زمین نباتات خرد بسیار است که مویههای اندام مثال آن است و مجموع هفت اقلیم است و در بدن نیز هفت انداماست: یک سر و دو دست و پشت و شکم و دو پای و زمین را زلزله میباشد و عطسه به جان آن است و در زمین جویهای آب روان و چشمهها است و در بدن رگها و رودهها است و چشمههای عالم بعضی تلخ و بعضی شور و بعضی خوش و بعضی ناخوش است و در تن نیز چشمهی گوش تلخ و چشم شور و بینی ناخوش و دهان خوش... اما مشابهت تن مردم با افلاک آن است که در فلک دوازده برج است مانند حمل و ثور تا حوت و در تن مردم دوازده راه است از ظاهر به باطن چنانکه دو چشم و دو گوش و دو سوراخ بینی و دهان و دو پستان و ناف و دو عورت و در فلک بیستوهشت منزل است و از منازل قمر چون شرطین و بطین تا آخر در تن مردم نیز بیستوهشت عصب است در تن نیز سیصد و شصت رگ است چنانکه در فلک هفت کوکب سیارند در تن نیز هفت اعضای رئیسهاند..."
در باورشناسی باستانی آنچنانکه گفتیم جهان از انسان آغازین پدید آمده و هر کدام از اندامهای او پدیدهای را در جهان هستی بخشیده است به عبارت بهتر در جهانبینی باستانی و اسطورهای انسان و جهان در گوهر و سرشت با یکدیگر یکسانند و تنها در ریخت و پیکره از هم جدا شدهاند. جهان را با همهی پهناوری و گوناگونیش در هم فشردهاند و انسان را از آن پدید آوردهاند، انسان چکیده و فشردهی جهان است و دیباچهی آفرینش و از دیگر سوی انسان در گستراندهاند و از او جهان پدیدار شده است؛ این بنیاد فکری است که اهل تصوف جهان را انسان کهین (آدم اصغر) و انسان را جهان کهین (عالم اصغر) نامیدهاند؛ همین باور کهن است که در شعر مولانا در دفتر چهارم مثنوی اینگونه تحریر میگردد:
وز نفوس پاک اختروش مدد // سوی اخترهای گردون میرسد
ظاهر آن اختران قوام ما // باطن ما گشته قوام سما
پس به صورت عالم اصغر توی // پس به معنی عالم اکبر توی
بر پایهی همین باور باستانی نمادهای اسطورهای بسیار در فرهنگهای گوناگون در گوشه و کنار جهان پدید آمده است؛ نمود و بازتاب گسترده از این تفکر را در اسطورههای یونانی و رومی میبینیم، هر کدام از پدیدهها و نمودهای جهان در اساطیر رومی و یونانی انسانگونهاند، سرگذشت و سرنوشتی دارند؛ پدیدهها نمودهایی چون: رود، کوه، درخت، چشمهسار، تختهسنگ، گل.... این بیجانان خاموش در جهان پُرتَکاپوی و تبآلود اسطوره، آنچنان به آدمی میمانند که میتوان گفت هر کدام از ایشان آدمی هستند از گونهای دیگر: انسانی در کالبد رود، درخت، کوه یا چشمهسار. در پی باور به یگانگی انسان و جهان بوده است که در آئینهای رازورانه پدیدههای هستی را چون انسان جاندار یا حتی هوشمند میشمردند و با آنها بدانگونه رفتار میکردند که گویی با انسانی روبرو هستند. نمونهای از این گونه رفتار شگفت را در رفتار دینکایانِ رود نیل سپید میتوانیم ببینیم!
این مردمان زمانی که اسبآبی را میکشتند و شکمش را میدریدند آنگاه یکی از آنان به درون اسب آبی میرفت، در برابر ستون مهرههای او به زانو مینشت و اینگونه با روان جانور که گمان میبردند در مغز استخوان مهرههایش جای دارد سخن میگفت: "اسبآبی گرامی و مهربان! ما را از اینکه تو را کشتیم ببخشای. این کار به هیچ وجه از بداندیشی و سیاهدلی انجام نگرفته است بلکه تنها از آن تو را کشتهایم که گوشتت را خوش و ارزشمند میدانیم؛ به برادران و خواهرانت مگوی که کشته شدهای به آنان بگو که آدمیان را بسیار دوست میداری ما نیز تو را بس دوست میداریم و گوشتت را به میل میخوریم؛ اگر تو بر ما خشم بگیری به برادران و خواهرانت خواهی گفت که از ما دوری جویند، بدینسان ما دیگر گوشتی برای خوردن نخواهیم داشت"... (ادامه دارد)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سلفی از اول بود اما اینگونه نبود!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کوتاه نوشتههای زن؛ زندگی، آزادی(۳)
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان سر بریدهی حسین در دیر مسیحیان