اسطوره با ما و در ما زندگی می‌كند (۴)

باز نشر یادداشت

مسئله اصلی در اسطوره دانستن این نکته است که قرار است اساطیر پاسخ‌گوی کدام ضروریات عاطفی ما باشند؟ چه رضایت و خرسندی را فراهم آورند؟

روزگاری همه‌ی جوامع اسطوره‌ها را باور داشتند و با برگزاری آئین‌ها، این مهم را تحقق می‌بخشیدند؛ در زمان ما که بسیاری از اسطوره‌ها مرده‌اند اما تاثیرگذاریشان بر خیال آدمی و برانگیختن شور و التهاب در انسان‌ها همچنان پابرجاست. برگسون هدف و غایت اسطوره‌ را این می‌داند که در غیاب غریزه، رفتاری برانگیزد که اگر غریزه حضور می‌داشت، بر می‌انگیخت.

اما غریزه آن نیرویی نیست که در همه‌ی موارد مایه نجات و نگهداری و همواره ارزشی مثبت در امر حفاظت و دفاع باشد؛ اسطوره برتر از نیرویی است که انسان را وادار به پایداری و ماندگاری در خانه‌ی وجودش کند و برتر از غریزه صیانت نفس است، اصل فایده گرایی یا به شکل دقیق‌تر فرضیه غایت سودمندی پدیده‌های حیات، ساخته شده‌ی خردگرایی و خردورزی است و خردورزی تا آنجا که ما می‌دانیم هنوز اسطوره را به تحلیل نبرده و جذب و هضم نکرده است و تنها از طریق تغییر موضع و عقب‌نشینی خواه با استحاله پذیری و دگردیسی و خواه با بسط‌یابی یعنی فراتر رفتن از محدوده‌ی خرد گرایی می‌تواند چنین کند؛ اکنون که موجبیت‌های اساسی اسطوره مشخص شد بجاست که ساختارش را مورد بررسی قرار دهیم؛ در این مقوله دو گونه نظام افسانه‌بندی ملاحظه می‌کنیم:

1. تمرکز عمودی

2. تمرکز افقی

این دو رشته مکمل یکدیگر و تداخل آنها در هم نسبتا به آزادی صورت می‌گیرد، منظور تداخل نکات اساسی نیست بلکه تداخل مضامینی است که فقط به موجبیت‌های خارجی (تاریخی) اساطیر وابسته‌اند و نه موجبیت‌های درونی (روان‌شناختی) آنها. این چنین در می‌یابیم که چرا مضمونی اسطوره‌ای هرگز منحصر به یک قهرمان نیست بلکه مناسبتی که خاص بعضی قهرمانان اسطوره‌اند ممکن است به قهرمان دیگر تعلق گیرد و بلعکس. بنابراین دوگونه اسطوره تشخیص می‌توان داد:

1. اساطیر مربوط به موقعیت‌ها

2. اساطیر مربوط به قهرمانان

موقعیت‌های اساطیری را می‌توان بازتاب کشاکش روانی که غالبا بر عقیده‌های روانکاوی منطبق می‌شود دانست و تفسیر کرد و قهرمان چنانکه هر فرد را صورت آرمانی جبران مافات به شمار آورد که به روح و جانِ خوار و خفیف شده‌اش رنگ و جلای شکوه و بزرگی می‌زند. در واقع فرد طعمه‌ی کشاکش‌های روانی است که طبیعتا در تمدن‌ها و جوامع مختلفی که قهرمان به آنان تعلق دارد فرق می‌کنند. قهرمان غالبا به این کشاکش‌ها هشیار نیست، چون کشاکش‌ها غالبا ناشی از ساختار اجتماعی و حاصل قید و بندی است که ساختار جامعه بر آرزوهای ابتدایی قهرمان نهاده است به همین دلیل و به گونه‌ای خطیرتر فرد (و نه قهرمان) نمی‌تواند از دام این کشاکش‌ها برهد چون تنها با انجام دادن کاری که جامعه آن را مردود شمرده است می‌تواند خلاصی یابد، یعنی فقط به همت خویش! اما این کار از او بر نمی‌آید زیرا وجدانش به شدت تحت تاثیر منهیات اجتماعی و به نوعی ضامن و نگهدار آنهاست. نتیجه آنکه دستش برای انجام دادن کاری که "تابو" است بسته است و بنابراین وی صورت دادنش را به قهرمان می‌سپارد.

قهرمان بنا به تعریف کسی است که راه نجات موفقیت‌آمیز یا بی‌فرجام از موقعیت‌ اساطیری را می‌یابد. زیرا فرد پیش و بیش از هر چیز از این رنج می‌برد که هرگز نتواند از کشاکشی که گرفتارش شده رهایی یابد و بنابراین هر رهایی حتی خشونت‌آمیز و خطرناک به نظرش پسندیده و مقبول است اما به سبب منهیات اجتماعی این کار یعنی رهایی، از لحاظ روانی و خاصه مادی برایش مقدور نیست از این‌رو قهرمان را نماینده‌ی خود می‌کند تا بجایش کاری را که نمی‌تواند انجام دهد را انجام دهد و بنابراین قهرمان فطرتا کسی است که منهیات را زیر پا می‌گذارد.

قهرمان اگر انسان معمولی بود به سبب این سرپیچی گناهکار شمرده می‌شد اما به عنوان انسانی اسطوره‌ای نیز همچنان گناهکار است؛ بدین معنی که گناه‌ کاری که کرده به گردن اوست و گناه نافرمانی را به گردن می‌گیرد اما در پرتو خاص اسطوره که همانا تلالو و شکوه بزرگی است قهرمان بی‌هیچ قید و شرط بر حق جلوه می‌کند، بنابراین قهرمان کسی است که گره‌ کشاکشی را که فرد در دامش دست و پا می‌زند را می‌گشاید به همین جهت این حق را دارد که گناه کند و خاصیت این گناه خرسند کردن خاطر فردی است که خواستار آن گناهکاری است اما قادر به ارتکاب گناه مورد نظر نیست. اما فرد نمی‌تواند همواره به این موهبت خرسند باشد بلکه به عمل نیز نیاز دارد و این بدین معنی است که نمی‌تواند تا ابد به همذاتی بالقوه خویش با قهرمان و به رضایت‌مندی در عالم خیال دلخوش باشد، بلکه همذاتی واقعی و خوشنودی و رضایت‌مندی در عمل را هم آرزومند و طالب است از اینرو اسطوره غالبا با آئینی همراه است زیرا گرچه تخطی از منهیات واجب است، اما آن سرپیچی و تخلف تنها در حال و هوایی اسطوره‌ای امکان‌پذیر است و فرد با برگزاری آئین به حریم اسطوره راه می‌یابد، در اینجا به جوهر جشن دست می‌یابیم. جشن با زیاده‌روی و لگام‌گسیختگی مجاز است که فرد بدان وسیله بازیگر درام و در نتیجه قهرمان می‌شود.

آئین به اسطوره واقعیت و تحقق می‌بخشد و امکان می‌دهد که اسطوره را در زندگی تجربه کنیم از این‌روست که غالبا اسطوره و آئین همبسته‌اند و در واقع پیوندشان گسستنی نیست و جدایی‌شان از هم موجب انحطاط هر دو می‌گردد...(ادامه دارد)