دکتری در تاریخ ایرانباستان؛ نویسنده ، ایرانشناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
اسطوره و اسطورهشناسی
دکتر علی نیکویی
من همواره اساطیر را بر تاریخ ترجیح دادهام!
زیرا تاریخ مُرکب از حقایقی است که در نهایت دروغ از آب در میآید
و اساطیر دروغهایی ساخته و پرداخته شدهاند که به مرور به حقیقت تبدیل میشوند.
ژان کوکتو[1]
اسطورهشناسی بخشی از مردمشناسیِ فرهنگی[2] است که به بررسی و فرا یافتن قوانین عمومیِ قالبهای رفتاری انسان در همهی ابعاد آن پرداخته و میکوشد توجیهی عمومی از این پدیدهی اجتماعی– فرهنگی به دست دهد. (رضائی،1383: 15) اسطورهشناسی با بررسی مجموعههای اساطیری زنده یا مرده و بازیافتن کیفیات عمومی و کلی آنها، در خدمت مردمشناسی فرهنگی قرار گرفته و میتواند به علوم سیاسی (در امر بررسی تاریخی شکلگرفتن دولت و عناصر تشکیل دهندهی آن)، علوماجتماعی و علوماقتصادی، تاریخ، جغرافیایتاریخی، باستانشناسی، روانشناسی و مطالعات مربوط به دینشناسی و تاریخفلسفه یاری رساند؛ همچنین خود متقابلاً نه تنها بر مدارک اساطیری متکی است، بلکه از پژوهشها و آگاهیهای مکتسب ما از رشتهی تاریخ، باستانشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی (به ویژه روانکاوی)، زبانشناسی، علوم طبیعی، الهیات و فلسفه عمیقاً بهره میجوید. (وارنر،1389: 15)
پس از انحرافاتی که در شناخت تحلیل اساطیر در قرن نوزدهم پدید آمد، مطالعات مردمشناسی از نیمهی دوم قرن نوزدهم آغاز شد و منظر جدیدی در مقابل تحلیلگران اساطیر قرار داد که قبلاً سخت ناشناخته بود. مردمشناسی این راز را برگشود که اساطیر، آیینها و آداب جوامع به اصطلاح ابتدایی عصر ما با اساطیر، آیینها و آداب جوامع اعصار کهنِ بینالنهرینی، مصری، هندی، ایرانی، یونانی و دارای انگیزهها و اهدافی معمولاً مشترک و عمومی است. در واقع مردمشناسی حیات جدیدی به مطالعات ادیان باستانی و اساطیر بخشید و پژوهندگان این رشتهها را قادر ساخت تا براساس بررسی تطبیقی مردمشناسان، معمای حل ناشدهی خاستگاه کیشهای باستانی و رابطهی آن با ساختهای اجتماعی کهن را بازشناسند. علاوه بر آن، مطالعات مردمشناسی سبب روشنشدن این امر نیز شد که سرچشمهی تفکرات شبه اسطورهای انسان و نحوهی رفتارهای سنتی وی در جوامع متمدن چیست. (بهار،1393: 345)
فرهنگنویسان عرب بدانسان که شیوهی پسندیده و کاربستهی ایشان است، اسطوره را واژهای تازی دانستهاند؛ و آن را در ریخت "افعوله" برآمده از ریشهی سطر شمردهاند. این واژه، اندک، در آن زبان در ریخت "اُسطیره" نیز به کار برده شده است. جمع هر دو واژه اساطیر است. معنی این واژه در تازی افسانهها و سخنان بیبنیاد و شگفتآور است که به نگارش درآمده باشد. (کزازی،1372: 1) همانگونه که گفته شد در زبان عربی "اسطوره" از واژهای برآمده از "سطر" به معنی "نوشته" میباشد[3] و "تسطیر" در آن زبان که "تفعیل" است از "سطر" به معنی گردآوردن افسانهها به کار برده شده است[4]؛ از همین ریشهیابی میتوان اندیشید اسطوره را با نوشتن چنان پیوند درخوری نیست و اسطوره از ریشهی دیگری برآمده است زیرا یکی از ویژگیهای مهم در افسانهها آن است که آنها از نمودهای فرهنگ مردمی[5] است و در پیوند با ادبیات گفتاری. افسانهها از دیرزمان سینه به سینه از گذشتگان به آیندگان رسیدهاند تا آنزمان که نویسندگان و سخنوران آنها را نوشتهاند و سرودهاند و بدین گونه افسانهها از ادبیات گفتاری به ادبیات نوشتاری راه بردهاند. با این گفتار میتوان انگاشت اسطوره واژهای است که در بنیاد عربی نیست و مانند بسیاری از واژههای دیگر در این زبان، از دیگر زبانها گرفته شده است و شکل عربی یافته است شاید اسطوره وامواژهای باشد از اصل یونانی historia به معنای استفسار، تحقیق، اطلاع، شرح و تاریخ و از دو جزء ترکیب یافته است (درویشیان،خندان؛1387: 24)، یکی واژهی histor به معنای داور و دیگری پسوند ia. واژهی history با مصدر یونانی idein، به معنی دیدن، خویشاوند است. واژهی لاتینی videre، به معنی دیدن، یونانی eidenai به معنی دانستن، سنسکریت vidya و اوستا vaedya، به معنی دانش و در فارسی نوید، به معنای خبر خوش، مژده و بشارت با این واژه همریشهاند؛ ریشهی هند و اروپایی نخستین این واژههای خویشاوند vid است (بهار،1393: 343). در زبانهای اروپایی اسطوره Mythe خوانده میشود که واژهای است برگرفته از Muthos یونانی به معنی حکایت و قصه، از این واژه، واژگانی مانند Mythologie به معنی اسطورهشناسی و Mythographi به معنی اسطورهنگاری در زبان ایشان به کار برده میشود[6].
در اوستا "میث" به معنی دروغ و "میثاوخته" به معنی گفتهی دروغ است، در فارسی پهلوی به "میتُخت" و "دروغگوشن" برگردانده شده است. در یونانی "میث، موث" به معنی افسانه و داستان، از این واژهی اوستایی و " mythology" درست برگرداندهی "میتُخت" است. در عربی "متوع = دروغگفتن"؛ "مذاع = دروغگو" و "مذیذ = دروغگوی" راه یافته است. "میث" با "دروغ" تفاوت دارد، از اینجا پیداست دو واژهی جداگانه برای آنها در اوستا بهکار رفته و شاید این فرق در واژهی "مذع" عربی مانده که "مذع له مذعا" به معنی "گفت با وی بعضی را و نهان داشت بعضی از آن را" و این درست معنایی است که در "متیخت = Mythology" مانده که دروغی نیمبند است, چنانکه حافظ میفرماید: "چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند" (مقدم،1317: 83)
در پنجاه سال اخیر فلاسفه و دانشمندان غربی با نقطهنظراتی متفاوت از باورهای رایج در قرن نوزدهم به مطالعهی اسطوره پرداختند، ایشان بر خلاف اسلافشان که اسطوره را به معانی معمولی کلمه یعنی "متل"، "داستان" و "قصه" مورد بحث قرار داده بودند، اسطوره را به همان شکل که در جوامع باستانی بوده، یعنی به معنای داستان حقیقی پذیرفتند، زیرا این داستان حقیقی سرمشق اخلاقی پرمعنی و مقدسی است وگرانمایهترین دارایی بشر بحساب میآید.
ارائهی تعریفی از اسطوره که مورد پذیرش تمام اندیشمندان و فلاسفه و در عین حال برای غیرمتخصصان نیز قابل فهم باشد مشکل است. در این صورت آیا یافتن تعریفی که شامل نمونهها و کارکردهای اسطوره در تمام جوامع سنتی و باستانی باشد امکانپذیر است؟
اسطوره یک واقعیت بینهایت پیچیدهی فرهنگی است و از نقطه نظرهای متفاوت و متعارف میتواند مورد گفت وگو و تفسیر قرار گیرد. اسطوره تاریخ مقدسی را روایت میکند، اسطوره به حادثهای که در زمان نخستین اتفاق افتاده و به زمان آغازهای داستانهای نقل شده مربوط میگردد، به عبارت دیگر اسطوره معلوم میدارد که چگونه موجودات مافوق طبیعی با اعمال خود واقعیت را بوجود میآورند؛ این واقعیت یا کل جهان است یا میتواند یک جزیره یا نمونهای از گیاه یا نوع ویژهی رفتار انسان و یک نهاد باشد، پس اسطوره همواره علت آفرینش است؛ اسطوره چگونگی ایجاد چیزی و آغاز بودن آن را روایت میکند. اسطوره از چیزی که "واقعا" اتفاق افتاده یا "کاملا" به ظهور رسیده سخن میگوید، موجودات مافوق طبیعی عاملین فعال در اسطورهها هستند؛ ضابطهی شناسایی این عاملین کارهایی هستند که در ورای زمان جهان مادی یعنی "آغازها" انجام دادهاند، اینگونه فعالیت آفرینندگی اسطوره آشکار میگردد و این فعالیت مقدس و مافوق طبیعی است. اسطورهها از موانع متفاوت عبور کرده و به صورت داستانی مقدس یا "مافوقطبیعی" عبور از این موانع را توصیف میکند، در این حالت است که اسطوره گیتی را بنیان مینهد و آن را به صورت کنونی در میآورد به علاوه وضعیت کنونی انسان یعنی فانی بودن و دارای جنسیت و فرهنگ بودن نتیجهی اعمال موجودات مافوق طبیعی است.
اسطوره داستانی مقدس بوده و یک تاریخحقیقی است زیرا اسطوره همواره در ارتباط با واقعیتهاست؛ اسطورهی مرتبط با پیدایی عالم وجود "حقیقی" است و وجود عالم دلیل بر آن است و اسطورهی بنیان مرگ نیز حقیقی است و فانی بودن انسان بر آن دلالت دارد. (الیاد،1367: 12)
همانگونه که انسان جدید همواره با تاریخ، حیاتش تشکیل یافته؛ انسان باستان نیز خود را نتیجهی تعداد معینی از حوادث اسطورهای میدانست. انسان جدید خود را زائیدهی اموری میداند که بر وی اتفاق افتاده و آن امور را چنین بر میشمرد: کشف اصول کشاورزی در هشت تا نه هزار سال پیش، ایجاد تمدنهای شهرنشینی و گسترش آن در خاور نزدیک باستانی، فتح آسیا به دست اسکندر مقدونی، بنیانگذاری امپراطوری روم توسط آگوستوس[7]، انقلاب علمی گالیله[8] و نیوتن[9] در مفهوم جهان، ایجاد تمدن صنعتی، انقلاب کبیر فرانسه[10] و انتشار آرمانهای آزادیخواهی، مردمسالاری، عدالت اجتماعی که بنیان جهان غرب را پس از جنگهای ناپلئون[11] تکان داد؛ اما انسانباستان خود را زائیدهی مجموعهی حوادثی میدانست که در زمانهای اسطورهای اتفاق افتاده است وی این حوادث را به خاطر آنکه عاملین مافوق طبیعی دستاندرکار بروز آنها بودهاند دارای تاریخ مقدسی میدانست. هرچند انسانجدید حاصل دورهی تاریخی جهانی است اما اجباری به دانستن کل آن تاریخ ندارد اما انسان جوامع باستانی نه تنها به یادآوری تاریخ اسطورهای مجبور بود بلکه به ایفای نقشی در بازآفرینی آن حوادث در فواصل معینی از زمان محکوم میبود؛ اینجاست که بزرگترین اختلاف میان انسان جوامع باستانی و انسان جدید مشاهده میشود؛ حوادث تغییر ناپذیری که نشان ویژهی تاریخ معاصر است در مورد تاریخ باستانی صدق نمیکند.[12]
مهمترین اصل اسطوره باور به یگانگی جهان و انسان است؛ در جهانبینی اسطوره انسان و جهان در گوهر اولیه از یکدیگر هیچ جدایی و بیگانگی ندارند و در اصل و "بود" یکسانند و تنها در "نمود" از هم دور و جدا افتادهاند. پیوند در میان انسان و جهان در جهانبینی اسطوره چنان است که گویی انسان و جهان دو نامند برای یک موجود به عبارت بهتر یک رو انسان و جهان است و روی دیگر جهان و انسان.
یگانگی انسان و جهان در باورها و نمادهای باستانی تا بدانجا بوده است که جهان را با پدیدههای گوناگونش با انسان و اندامهای وی سنجیدهاند و هر کدام از پدیدهها را با یکی از اندامهای انسان برابر دانستهاند؛ آسمان با پوست، کوهها با استخوان، زمین با تن، رودها با رگها و آب روان در آنها با خون و جنگلها با مو سنجیده شدهاند.
در کتاب "بندهش[13]" که جهانبینی ایرانباستان در آن به گستردگی آمده است رابطهی جهان و انسان را اینگونه نشان میدهد: "... تن مردمان بسان گیتی است، زیرا گیتی از آب سرشکی ساخته شده است... آفرینش نخست همه آب سرشکی بود، مردمان نیز از آب سرشکی میباشند. پوست چون آسمان، گوشت چون زمین، استخوان چون کوه، رگان چون رودها و خون در رگ چون آب در رود، شکم چون دریا و موی چون گیاه است، آنجا که مو بیش رسته چون بیشه؛ گوهر تن چون فلز، خرد چون مردم؛ گوش چون گوسپند و گرمی چون آتش است؛... جگر چون دریای فراخکرت[14]؛ دل چون آب اردیسور پاکیزه است...." (بهار،1369: 123) همانگونه که مشاهده شد یکسانی جهان با انسان در نامهی باستانی بندهش به وضوح گسترده شده است اما این بازتابی از این بنیاد باورشناختی دنیای باستان در سرودههای نوتر ایرانی نیز وجود دارد؛ نمونهی آن در نوشتههای شیخ محمود شبستری[15] است: "... اما متشابهات تن با زمین آن است که در زمین کوههاست که در بدن استخوان مانند آن است و در زمین درختهای بزرگ است و مردم موی و سر وریش و مانند آن است و در زمین نباتات خرد بسیار است که مویههای اندام مثال آن است و مجموع هفت اقلیم است و در بدن نیز هفت انداماست: یک سر و دو دست و پشت و شکم و دو پای و زمین را زلزله میباشد و عطسه به جان آن است و در زمین جویهای آب روان و چشمهها است و در بدن رگها و رودهها است و چشمههای عالم بعضی تلخ و بعضی شور و بعضی خوش و بعضی ناخوش است و در تن نیز چشمهی گوش تلخ و چشم شور و بینی ناخوش و دهان خوش... اما مشابهت تن مردم با افلاک آن است که در فلک دوازده برج است مانند حمل و ثور تا حوت و در تن مردم دوازده راه است از ظاهر به باطن چنانکه دو چشم و دو گوش و دو سوراخ بینی و دهان و دو پستان و ناف و دو عورت و در فلک بیستوهشت منزل است و از منازل قمر چون شرطین و بطین تا آخر در تن مردم نیز بیستوهشت عصب است در تن نیز سیصد و شصت رگ است چنانکه در فلک هفت کوکب سیارند در تن نیز هفت اعضای رئیسهاند..." (موحد،1365: 372-371)
در باورشناسی باستانی آنچنانکه گفتیم جهان از انسان آغازین پدید آمده و هر کدام از اندامهای او پدیدهای را در جهان هستی بخشیده است به عبارت بهتر در جهانبینی باستانی و اسطورهای انسان و جهان در گوهر و سرشت با یکدیگر یکسانند و تنها در ریخت و پیکره از هم جدا شدهاند. جهان را با همهی پهناوری و گوناگونیش در هم فشردهاند و انسان را از آن پدید آوردهاند، انسان چکیده و فشردهی جهان است و دیباچهی آفرینش و از دیگر سوی انسان در گستراندهاند و از او جهان پدیدار شده است؛ این بنیاد فکری است که اهل تصوف جهان را انسان کهین (آدم اصغر) و انسان را جهان کهین (عالم اصغر) نامیدهاند؛ همین باور کهن است که در شعر مولانا در دفتر چهارم مثنوی اینگونه تحریر میگردد:
وز نفوس پاک اختروش مدد سوی اخترهای گردون میرسد
ظاهر آن اختران قوام ما باطن ما گشته قوام سما
پس به صورت عالم اصغر توی پس به معنی عالم اکبر توی[16]
بر پایهی همین باور باستانی نمادهای اسطورهای بسیار در فرهنگهای گوناگون در گوشه و کنار جهان پدید آمده است؛ نمود و بازتاب گسترده از این تفکر را در اسطورههای یونانی و رومی میبینیم، هر کدام از پدیدهها و نمودهای جهان در اساطیر رومی و یونانی انسانگونهاند، سرگذشت و سرنوشتی دارند؛ پدیدهها نمودهایی چون: رود، کوه، درخت، چشمهسار، تختهسنگ، گل.... این بیجانان خاموش در جهان پُرتَکاپوی و تبآلود اسطوره، آنچنان به آدمی میمانند که میتوان گفت هر کدام از ایشان آدمی هستند از گونهای دیگر: انسانی در کالبد رود، درخت، کوه یا چشمهسار. در پی باور به یگانگی انسان و جهان بوده است که در آئینهای رازورانه پدیدههای هستی را چون انسان جاندار یا حتی هوشمند میشمردند و با آنها بدانگونه رفتار میکردند که گویی با انسانی روبرو هستند. نمونهای از این گونه رفتار شگفت را در رفتار دینکایانِ[17] رود نیل سپید[18] میتوانیم ببینیم. این مردمان زمانی که اسبآبی را میکشند شکمش را میدرند آنگاه یکی از آنان به درون اسب آبی میرود، در برابر ستون مهرههای او به زانو مینشیند و اینگونه با روان جانور که گمان میبرند در مغز استخوان مهرههایش جای دارد سخن میگویند: "اسبآبی گرامی و مهربان! ما را از اینکه تو را کشتیم ببخشای. این کار به هیچ وجه از بداندیشی و سیاهدلی انجام نگرفته است بلکه تنها از آن تو را کشتهایم که گوشتت را خوش و ارزشمند میدانیم؛ به برادران و خواهرانت مگوی که کشته شدهای به آنان بگو که آدمیان را بسیار دوست میداری ما نیز تو را بس دوست میداریم و گوشتت را به میل میخوریم؛ اگر تو بر ما خشم بگیری به برادران و خواهرانت خواهی گفت که از ما دوری جویند، بدینسان ما دیگر گوشتی برای خوردن نخواهیم داشت." (Jung,1963:112)
مسئله اصلی در اسطوره دانستن این نکته است که قرار است اساطیر پاسخگوی کدام ضروریات عاطفی ما باشند؟ چه رضایت و خرسندی را فراهم آورند؟
روزگاری همهی جوامع اسطورهها را باور داشتند و با برگزاری آئینها، این مهم را تحقق میبخشیدند؛ در زمان ما که بسیاری از اسطورهها مردهاند اما تاثیرگذاریشان بر خیال آدمی و برانگیختن شور و التهاب در انسانها همچنان پابرجاست. برگسون[19] هدف و غایت اسطوره را این میداند که در غیاب غریزه، رفتاری برانگیزد که اگر غریزه حضور میداشت، بر میانگیخت. (Bergson,1932:110) اما غریزه آن نیرویی نیست که در همهی موارد مایه نجات و نگهداری و همواره ارزشی مثبت در امر حفاظت و دفاع باشد؛ اسطوره برتر از نیرویی است که انسان را وادار به پایداری و ماندگاری در خانهی وجودش کند و برتر از غریزه صیانت نفس[20] است، اصل فایده گرایی[21] یا به شکل دقیقتر فرضیه غایت سودمندی پدیدههای حیات، ساخته شدهی خردگرایی و خردورزی است و خردورزی تا آنجا که ما میدانیم هنوز اسطوره را به تحلیل نبرده و جذب و هضم نکرده است و تنها از طریق تغییر موضع و عقبنشینی خواه با استحاله پذیری[22] و دگردیسی و خواه با بسطیابی یعنی فراتر رفتن از محدودهی خرد گرایی میتواند چنین کند؛ اکنون که موجبیتهای اساسی اسطوره مشخص شد بجاست که ساختارش را مورد بررسی قرار دهیم؛ در این مقوله دو گونه نظام افسانهبندی ملاحظه میکنیم: 1) تمرکز عمودی 2) تمرکز افقی
این دو رشته مکمل یکدیگر و تداخل آنها در هم نسبتا به آزادی صورت میگیرد، منظور تداخل نکات اساسی نیست بلکه تداخل مضامینی است که فقط به موجبیتهای خارجی (تاریخی) اساطیر وابستهاند و نه موجبیتهای درونی (روانشناختی) آنها. این چنین در مییابیم که چرا مضمونی اسطورهای هرگز منحصر به یک قهرمان نیست بلکه مناسبتی که خاص بعضی قهرمانان اسطورهاند ممکن است به قهرمان دیگر تعلق گیرد و بلعکس. بنابراین دوگونه اسطوره تشخیص میتوان داد:
1. اساطیر مربوط به موقعیتها
2. اساطیر مربوط به قهرمانان
موقعیتهای اساطیری را میتوان بازتاب کشاکش روانی که غالبا بر عقیدههای روانکاوی منطبق میشود دانست و تفسیر کرد و قهرمان چنانکه هر فرد را صورت آرمانی جبران مافات به شمار آورد که به روح و جانِ خوار و خفیف شدهاش رنگ و جلای شکوه و بزرگی میزند. در واقع فرد طعمهی کشاکشهای روانی است که طبیعتا در تمدنها و جوامع مختلفی که قهرمان به آنان تعلق دارد فرق میکنند. قهرمان غالبا به این کشاکشها هشیار نیست، چون کشاکشها غالبا ناشی از ساختار اجتماعی و حاصل قید و بندی است که ساختار جامعه بر آرزوهای ابتدایی قهرمان نهاده است به همین دلیل و به گونهای خطیرتر فرد (و نه قهرمان) نمیتواند از دام این کشاکشها برهد چون تنها با انجام دادن کاری که جامعه آن را مردود شمرده است میتواند خلاصی یابد، یعنی فقط به همت خویش! اما این کار از او بر نمیآید زیرا وجدانش به شدت تحت تاثیر منهیات[23] اجتماعی و به نوعی ضامن و نگهدار آنهاست. نتیجه آنکه دستش برای انجام دادن کاری که "تابو[24]" است بسته است و بنابراین وی صورت دادنش را به قهرمان[25] میسپارد. قهرمان بنا به تعریف کسی است که راه نجات موفقیتآمیز یا بیفرجام از موقعیت اساطیری را مییابد. زیرا فرد پیش و بیش از هر چیز از این رنج میبرد که هرگز نتواند از کشاکشی که گرفتارش شده رهایی یابد و بنابراین هر رهایی حتی خشونتآمیز و خطرناک به نظرش پسندیده و مقبول است اما به سبب منهیات اجتماعی این کار یعنی رهایی، از لحاظ روانی و خاصه مادی برایش مقدور نیست از اینرو قهرمان را نمایندهی خود میکند تا بجایش کاری را که نمیتواند انجام دهد را انجام دهد و بنابراین قهرمان فطرتا کسی است که منهیات را زیر پا میگذارد. قهرمان اگر انسان معمولی بود به سبب این سرپیچی گناهکار شمرده میشد اما به عنوان انسانی اسطورهای نیز همچنان گناهکار است؛ بدین معنی که گناه کاری که کرده به گردن اوست و گناه نافرمانی را به گردن میگیرد اما در پرتو خاص اسطوره که همانا تلالو و شکوه بزرگی است (Kassner[26],1931:92) قهرمان بیهیچ قید و شرط بر حق جلوه میکند، بنابراین قهرمان کسی است که گره کشاکشی را که فرد در دامش دست و پا میزند را میگشاید به همین جهت این حق را دارد که گناه کند و خاصیت این گناه خرسند کردن خاطر فردی است[27] که خواستار آن گناهکاری است اما قادر به ارتکاب گناه مورد نظر نیست. اما فرد نمیتواند همواره به این موهبت خرسند باشد بلکه به عمل نیز نیاز دارد و این بدین معنی است که نمیتواند تا ابد به همذاتی بالقوه خویش با قهرمان و به رضایتمندی در عالم خیال دلخوش باشد، بلکه همذاتی واقعی و خوشنودی و رضایتمندی در عمل را هم آرزومند و طالب است از اینرو اسطوره غالبا با آئینی همراه است زیرا گرچه تخطی از منهیات واجب است، اما آن سرپیچی و تخلف تنها در حال و هوایی اسطورهای امکانپذیر است و فرد با برگزاری آئین به حریم اسطوره راه مییابد، در اینجا به جوهر جشن دست مییابیم. جشن با زیادهروی و لگامگسیختگی مجاز است[28] که فرد بدان وسیله بازیگر درام و در نتیجه قهرمان میشود. آئین به اسطوره واقعیت و تحقق میبخشد و امکان میدهد که اسطوره را در زندگی تجربه کنیم از اینروست که غالبا اسطوره و آئین همبستهاند و در واقع پیوندشان گسستنی نیست و جداییشان از هم موجب انحطاط هر دو میگردد.[29] (کایوا،1379: 59)
اسطوره مولد اندیشه، تخیل و دانشِ نخستین اقوام باستانی و بیانگر آرمانهای بشری است که در گذر تاریخ، حیات تازه و هویت خاص یافته است. حوادثی که در اسطوره نقل میشود، همچون داستان واقعی تلقی شده زیرا به واقعیتها برگشت داده میشود و همیشه منطقی را دنبال میکند. اسطوره گاهی به ظاهر حوادث تاریخی را روایت میکند، اما آنچه در این روایتها مهم است صحتِ تاریخی آنها نبوده! بلکه مفهوم نهفته در شرح داستان برای مُعتقدان را در بَر دارد، مفاهیمی چون دیدگاههای آدمی نسبت به خویشتن، جهان و آفریدگار. اسطوره واکنشی از ناتوانی انسان در مقابله با درماندگیها و ضعف او در برآوردن آرزوها و ترس او از حوادث غیر مُترقبه است؛ که قدرت تخیل نهایت فعالیت خود را در این زمینه انجام میدهد. خدایان به این ترتیب خلق میشوند، سپس به شهریاران و پهلوانان تبدیل میگردند، و گاهی به عکس، از شخصیتی تاریخی یا قهرمانی معمولی، موجودی اسطورهای شکل میگیرد، به این صورت که همهی ویژگیهای یک موجود خارقالعاده را به او نسبت میدهند و به تدریج با این ویژگیها قهرمان از صورت موجودِ بشری و عادی خارج میشود.
هدف از مطالعهی اسطوره شناخت و تفسیر دانش نخستین بشر و چگونگی اندیشیدن او به پدیدهها و احوال عالم است؛ اسطوره رفتار ذهنی بشر نخستین به منظور دستیابی به حقیقت و کُنه هستی است؛ زین روست که میتوان گفت اسطوره با فلسفه و تفکر پیوند یافته و ماندگار شده، راز ماندگاری اسطوره همین است که در قلمرو فکر و ذهن و زبان انسانها رسوخ کرده و حیات تازه یافته است.
امروزه پذیرفته شده است که اسطوره و افسانه میتواند ریشه در حقایق تاریخی داشته باشد و اغلب اینگونه بوده است، البته موضوعات اساطیری بسیاری از کشورهای مختلف در صدد توجیه جهاناند، جهانی که نزد انسان بدوی نسبت به ما حتی بیشتر غیر قابل پیشبینی و هشدار دهنده بوده است. این اسطورهها اغلب بیانگر تلاش انسان برای تسخیر جهان یا اعمال نفوذ نسبی در این پهنهی گیتیاند.
اسطوره نزد انسان بدوی به معنی یک داستان راستین است و از این گذشته، داستانی است که چون گنجینهای بسیار ارزشمند جلوه میکند؛ زیرا مقدس، نمونهوار و معنیدار است. این ارزش نوین که به اصطلاح اسطوره بخشیده شده گفتار معاصر را تا حدودی دو پهلو میکند، امروزه این واژه هم به مفهوم داستان و هم به مفهوم سنت مقدس، مکاشفهی ازلی و الگوی نمونهوار به کار میرود.
اسطوره اساسا چهار کارکرد دارد:
اولین کارکرد اسطوره درک شگفتی جهان و انسان و تجربهی حرمت در مقابل این راز است. اسطوره جهان را در مقابل بعد راز و درک رازی که زیربنای همهی صورتها است میگشاید؛ اگر بشر این راز را از دست بدهد فاقد اسطورهشناسی است.
دومین کارکرد اسطوره بُعد کیهان شناختی است که علم به آن میپردازد؛ اسطوره به انسان نشان میدهد که شناخت کیهان چگونه است؛ اما به شیوهای نشان میدهد که راز بازهم برجای میماند. امروزه ما بر این گمانیم که دانشمندان تمام پاسخها را در اختیار دارند، اما دانشمندان بزرگ به ما میگویند: خیر، ما همهی پاسخها را نمیدانیم! ما میتوانیم به شما بگوییم "چگونه کار میکند" اما نمیتوانیم بگوییم "چیست" وقتی کبریتی روشن میکنید، شعلهای پدید میآید چیست!؟ میتوانید از اکسید[30] شدن صحبت کنید، اما با دانستن اکسید شدن پرده از چیستی آتش برداشته نشده است.
سومین کارکرد اسطوره نقش جامعه شناختی آن میباشد[31]، وظیفهی اسطوره حمایت کردن از یک نظام اجتماعی معین و اعتبار بخشیدن به آن میباشد. در اینجاست که اسطورهها در مکانهای مختلف تفاوت زیادی با یکدیگر دارند، میتوان یک اسطورهشناسی کامل برای چند همسری و یک اسطورهشناسی کامل برای تک همسری داشته باشیم و هر کدام از آنها در جای خود درست است، و این کارکرد جامعهشناختی اسطوره است.
چهارمین کارکرد اسطوره نقش تعلیم و تربیت است و به نحوهی سپری کردن زندگی انسانی تحت هر شرایطی میپردازد. (نیکوئی،1397: 50)
هر اسطوره میگوید که چگونه چیزها پدید آمده است، آن چیز ممکن است جهان یا انسان یا گونهای حیوان یا یک نهاد اجتماعی باشد، پس اسطوره همواره متضمن یک آفرینش است و میگوید چگونه چیزی به وجود آمده و بودن آغازیده است. اسطوره از آن چیزی که واقعا رخ داده سخن میگوید، نقشپردازن اساطیر، باشندگانِ فراطبیعیاند و اساسا با کارهایی که در اعصار آغازین کردهاند شناخته میشوند، از این رو اساطیر کنش خلاق خود را فاش میسازند و نمایانگر قداستاند؛ مداخله باشندگان فراطبیعی جهان را به شکل امروز در میآورند. اسطوره داستانی مقدس و در عین حال داستانی راستین به شمار میرود زیرا همیشه با واقعیتها سر و کار دارد؛ اسطورهای که میگوید جهان چگونه پدید آمده است راست است چون وجود جهان خود آن را به اثبات میرساند، اسطورهی سرچشمهی مرگ نیز به همان اندازه راست است زیرا میرایی انسان آن را ثابت میکند؛ اسطوره چون به اعمال موجودات فراطبیعی و تجلی قدرتهای مقدس آنان میپردازد، برای همهی اعمال برجستهی انسان نیز الگویی نمونهوار میشود.
· منابع:
1. الیاد، میرچه. 1367. افسانه و واقعیت. ترجمهی نصرالله زنگویی. تهران. انتشارات پاپیروس.
2. بهار، مهرداد. 1369. بندهشن. تهران. انتشارات توس.
3. بهار، مهرداد. 1393. پژوهشی در اساطیر ایران. تهران : انتشارات آگه.
4. درویشیان، علیاشرف و خندان، رضا. 1387 فرهنگ افسانههای مردم ایران. تهران : نشر کتاب و فرهنگ.
5. رضایی، مهدی. 1383. آفرینش و مرگ در اساطیر. تهران : نشر اساطیر.
6. کایوا، روژه. 1379. کنش اسطوره. اساطیر-مقالهها و خطابهها، ترجمه جلال ستاری. تهران. نشر مرکز.
7. کزازی، میرجلالالدین.1372. رویا، حماسه، اسطوره. تهران. نشر مرکز.
8. مقدم، محمد. 1317. جستار درباره مهر و ناهید. تهران. انتشارات مرکز ایرانی مطالعه فرهنگها.
9. موحد، صمد. 1365. مجموعه آثار شیخ محمود شبستری. تهران. نتشارات طهوری.
10. نیکوئی، علی.1397. تاثیر و تداوم باورها و فرهنگ ایرانباستان بر معماری و تزئینات معابد و کلیساهای ارمنستان و گرجستان. رساله دکتری پژوهشهنر. پژوهشکده هنر، معماری و شهرسازی نظر.
11. وارنر، رکس. 1389. دانشنامهی اساطیر جهان. ترجمهی ابولقاسم اسماعیلیپور. تهران : نشر اسطوره.
12. Bergson, Henri. 1932. Les Deux Sources de la morale et de la religion. Paris.
13. Freud, Sigmund. 1913. Totem und Tabu: Einige Übereinstimmungen im Seelenleben der Wilden und der Neurotiker. Deutschland. Beacon Press.
14. Jung, Carl. 1963. L'Homme à la découverte de son âme. Albin Michel.
15. Kassner, R. 1931. les elements grandeur humaine. Paris.
[1] ژان کوکتو (Jean Cocteau) (زاده ۵ ژوئیه ۱۸۸۹ – درگذشته ۱۱ اکتبر ۱۹۶۳) شاعر، نقاش، فیلمساز، نمایشنامهنویس و کارگردان فرانسوی.
[2] Cultural anthropology
[3] نگاه کنید به: دهخدا، ذیل واژه سطر.
[4] نگاه کنید به: دهخدا، ذیل واژه تسطیر.
[5] Folklore
[6] اسطوره را در ترجمه پارسی گاه با "افسانه" برابر مینمایند و واژهی افسانه را بهجای آن بهکار میبرند؛ لیکن به درست نمیتوان افسانه را با اسطوره در معنایی که امروز از آن خواسته میشود برابر و یکسان به معنای Mythe است هممعنی دانست. افسانه داستانها و حکایتهایی مردمی است که بر زبانها روان است اما هنوز به گونهای پیکرهی فرهنگی و سازمان و سامان اندیشهای که اسطوره نامیده میشود، دیگرگون نشده است. افسانهها داستانهایی پراکنده و بیسامانند که میتوان مایهها و بنیادهایی ساختاری شمرده شوند که سرانجام اسطوره از آنها پدید خواهد آمد. پارههای افسانه آنگاه که با هم درآمیزد و در یکدیگر بتند و پیکرهای همبسته و بسامان از اندیشهها و باورها را پدید آورند، آنگاه به مرز اسطوره شدن فراخواهند رفت و دیگرگونی خواهند یافت؛ به دیگر سخن افسانهها پارههایی گسسته و مایههایی خام از گونهای جهانشناسی رازآمیز و باستانی میتوانند بود که آن را اسطوره مینامیم. به عبارت دیگر اسطوره به مانند مدرسهی اندیشه و فسلفه میماند که اندیشمندی فرزانه آن را پدید آورده باشد و افسانه به اندیشههای خام و پراکنده که پیش از پیدایش آن مدرسه در ذهن آن اندیشمند حکیم جریان داشته است(کزازی،1372: 3)
[7] Augustus
[8] Galileo Galilei
[9] Isaac Newton
[10] French Revolution
[11] Napoleon
[12] فتح قسطنطنیه (Constantinople) در سال 1453 توسط ترکها و سقوط باستیل (Bastille) در چهاردهم جولای 1789 م حوادثی تغییر ناپذیرند. در تقدس چهاردهم جولای که روز مقدس ملی جمهوری فرانسه است تردیدی نیست و یاد آن هر سال در همین تاریخ زنده نگاه داشته میشود؛ برعکس برای انسان جوامع باستانی هرچه که در بنیان اتفاق افتاده میتواند توسط آئینها تکرار گردد، برای این انسان اصل فهمیدن اسطورههاست، نه تنها به خاطر اینکه اسطورههای جهان وضع حیاتی او را توجیه میکنند بلکه بالاتر از همه به این علت است که تکرار اسطورهها وی را به تکرار اعمال خدایان، قهرمانان یا نیاکان قادر میسازد؛ به عبارت دیگر فرد نه تنها میآموزد که چگونه اشیا بوجود میآیند بلکه میآموزد که در کجا باید آنها را جست و چگونه آنها را به هنگامی که پنهان هستند آشکار کرد.
[13] بُنْدَهِشْن یا بُنْدَهِش (Bundahishn) نام کتابی است به پهلوی که تدوین نهایی آن در سده سوم هجری قمری انجام شدهاست ولی اصل آن در اواخر دوره ساسانی تألیف شدهبود. نویسنده (تدوینکننده نهایی) آن «فَرْنْبَغ»، فرزند «دادویه» نام داشت؛ بندهشن به معنی «آفرینش آغازین» یا «آفرینش بنیادین» است. نام اصلی کتاب، چنانکه در ابتدای متن کتاب آمده است.
[14] دریایی اسطورهای است که در کنار کوه البرز قرار دارد. دریای فراخکرت یک سوم زمین است. در اساطیر ایران تیشتر (یا تیر) ۱۰ روز و ۱۰ شب باران فرو ریخت که هر قطره از باران به درشتی پیالهای بود. آب در روی سطح زمین به ارتفاع قد یک انسان بالا آمد و آفریدگان اهریمن (دیوان) پس از اینکه توسط باران به هلاکت رسیدند به اعماق زمین رانده شدند. سپس باد وزیدن گرفت و آبها را دور کرد و به سوی ساحل برد و دریای فراخکرت از آن پدید آمد که بعضی آن را دریای تتیس (مربوط به هزارههای قبل از میلاد) میدانند و عموماً آن را برابر دریای خزر کنونی میشناسند.
[15] یکی از عارفان و شاعران سده هشتم هجری صاحب اثر گلشنراز.
[16] http://www.masnavi.net/2/10/eng/4/519/
[17] Dinka people
[18] نیل سفید (White Nile) یک رود در آفریقا است که با پیوستن به رود نیل آبی، نیل اصلی را تشکیل میدهد طول این رود حدود ۳٬۷۰۰ کیلومتر (۲٬۳۰۰ مایل) است که سرچشمه آن دریاچه ویکتوریا است و از دریاچه آلبرت در اوگاندا میگذرد و سپس در خارطوم، سودان به رود نیل آبی میپیوندد. البته در مورد سرچشمه واقعی آن هنوز جای بحث وجود دارد.
[19] Henri Bergson
[20] دفاع از نفس، حفاظت از خود (self protection)
[21] Utilitarianism: نظریهای در فلسفه اخلاق و تلاشی برای پاسخ به پرسش «چکار کنیم؟» است. بنا به سودمندگرایی، اخلاقیترین عمل، عملی است که «سودمندترین گزینه برای افراد اثرپذیر» باشد، حتی اگر ذاتاً شر باشد. نگاه کنید به: (www.britannica.com/topic/utilitarianism-philosophy)
[22] ايجاد تغيير و دگر گوني اساسي و ماهيتي.
[23] افعال بد که انجام آنها منع شده.
[24] Taboo: کلام یا عملی که گفتن یا انجام دادن آن به دلیل ممنوعیتهای شرعی یا عرفی ناپسند است.
[25] در حقیقت موقعیتهای اساطیری متضمن مفهوم قهرمان است.
[26] (11 September 1873 – 1 April 1959) was an Austrian writer, essayist, translator and cultural philosopher.
[27] ارتکاب گناه بیش از آنکه فرد را تصفیه و تطهیر کند، مینوازد و بر آن میدارد که به خود ببالند و بنازند این همان مفهوم کاتارسیس (Catharsis) ارسطویی است که میگوید: "[کاتارسیس] یکی از نتایج لذت بردن از اثر هنری است و عمدتاً آن را در تراژدی ([غمنامه یا سوگنامه (Tragedy)]یکی از شکلهای نمایش است که ریشه در مناسک مذهبی یونان باستان دارد) مطرح میشود. سراینده تراژدی واقعهای را از زندگی قشرها نیک جامعه که دستخوش اشتباه شدهاند به تصویر میکشد که برای اشتباهی که دامنگیرشان شده کفارهای بیش از آنچه که مستوجب آن بودهاند پرداختهاند. کاتارسیس در اینجا معنا پیدا میکند؛ مخاطب تراژدی از یک سو دچار ترس از گیر افتادن در موقعیت مشابه قهرمان تراژدی میشود و از سوی دیگر با او احساس همدردی میکند. از ترکیب ترس و شفقت، تزکیه یا پالایش اتفاق میافتد. کاتارسیس فرایندی است که طی آن عناصر چهارگانه طبع انسان؛ بلغم، سودا، صفرا و خون که در اثر به هم خوردن آنها انسان خطا میکند، به حالت اول خود بازمیگردند." ارسطو این کاتارسیس را در هنر جستجو میکند. (http://www.bashgah.net/pages-17294.html)
[28] این خصلت جشن و آئین از دیرباز است فروید تعریفی کلاسیک در این باره دارد: "جشن زیادهروی مجاز و تنظیم یافته است، تخلف شکوهمند و همراه با تشریفات از نهی و منع است، انسانها نه بدان جهت که بنا به تجویزی به شور و نشاط آمدهاند لجام گسیخته میشوند بلکه این لجامگسیختگی و زیادهروی جز ذات و سرنوشت جشن است." (Freud,1924:194)
[29] اسطوره جدا از آئین اگر علت وجودیاش را از دست ندهد،دستکم بهترین نیروی شورانگیزیش را میبازد و دیگر آن قابلیت را ندارد که در زندگی تجربه شودو از آن پس چیزی جز ادبیات نیست.
[30] Oxide
[31] جامعهشناسی بخشی از علوم اجتماعی است. دانش بررسی جامعه (پدیده اجتماعی) است. این رشتهی علمی به بررسی جوامع بشری، برهمکنشهای آنها، و فرایندهایی که جوامع را در وضعیت جاریشان نگاه داشته یا تغییر میدهد، میپردازد. هدف این حوزهی علمی پرداختن به تجزیهی جامعه به بخشهای تشکیل دهندهاش مانند انجمنها، نهادها، گروههای همجنس، همنژاد، یا همسن، و بررسی نحوه برهمکنش فعال این اجزاء با همدیگر است. علاوه بر اینها، این علم موضوعاتی مانند طبقه اجتماعی، قشربندی، جنبش اجتماعی، تغییرات اجتماعی و بینظمیهایی مانند جرم، انحراف و انقلاب را مورد تحقیق قرار میدهد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اصلاح یک اشتباه تاریخی درباره بیت معروف فردوسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ ایران باستان (۵)
مطلبی دیگر از این انتشارات
به مناسبت ۱۴ اسفند؛ سالمرگ دکتر محمد مصدق[۱۴ اسفند ۱۳۴۵]