دکتری در تاریخ ایرانباستان؛ نویسنده ، ایرانشناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
امروز زيباترين زن زندگيم را ديدم!
با او قرارى در خيابانى داشتم و وقتى كه نشست، انحناهاى طبيعى تَنَش نيمكت سنگى را مثل رودى آرام لمس كردند، با چشمهاى كنجكاوش نگاهم كرد.
بىمضايقه "زن" بود.
پيكرى فربه داشت و اين ناهمخوانیش با جريان روز، جذابش میکرد.
كتاب خوانده و دانا، قشنگ حرف میزد و آرامشى با جهان داشت. او هيج شبيه عكسهاى روى مجلههای مد نبود. چيزى بود كه دوست داشت باشد. دوست داشت در قهوهاش شكر زياد بريزد و سالادش را با نمك بخورد. زير چانهاش چروك هايى ريز داشت و در تمام آن مدت، شكم بعد از زايمان بزرگ شدهاش را مخفى نكرد.
خوب ديده بود و خوب خوانده بود و تبليغات گسترده "چگونه لاغر شويم" و "چگونه چروك زير چشمها را مخفى كنيم"، گولش نزده بودند!
او در انتهايىترين روزهاى سى سالگى، پذيرفته بود كه هزار بار شكستخورده و نمرده و مى گفت: خودم كردم، خودم! مجموعه زیباییهاى طبيعى انسان.
بعد، راه رفتيم. شاد بود و از خنديدن نمیترسید. بلند میخندید و صداى زنانه ى محكمش همه جا میپیچید.
"گرتا گاربو" نبود، "جين فوندا" نبود، "اليزابت تيلور" و "جِيْن سيبرگ" هم نبود؛ او خودش بود. خودش را پيدا كرده بود و همچنان كه قدم میزد، سنگهايى را برمیداشت كه مجسمه بسازد.
او، همان زن كميابیست كه از ياد رفته. او همان زنیست كه قرنهاست كم پيدا شده، او از جايى در همان رنسانس، ديگر تكثير نشده. اين است كه دور از اجتماع ظاهربينى هاى مفرط، در جنگلهاى خلوت قدم میزند و میداند كه كيست و چه میخواهد.
آرى؛
اوست كه وَزن میدهد به جهان....
خاطرات سوگواری
رولان بارت
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی نوروز در اساطیر ایرانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مغ کشی در ایران هخامنشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
جشن سده «چهلروزگی خورشید مبارک»