انسان سخن می‌گوید و این ضعفِ اوست

فیلسوف سخن می‌گوید و این ضعفِ اوست".. این جمله درخشان از موریس مرلوپونتی، پدیدارشناسِ فرانسوی را می‌توان به تمام گونه‌های انسانی تعمیم داد.. بزرگترین نقطۀ ضعف ما همان سخنی‌ست که بر زبان می‌رانیم.. براستی جایی که امکانِ سکوت مهیاست، سخن‌رانی به چه کار می‌آید.. این خیلِ عظیم کلمات قرار است چه گرهِ بزرگی از کار ما بگشایند، جز آنکه ما بواسطۀ همین کلماتِ هرزه، هر حقیقتِ دهشتباری را تقلیل‌گرایانه و نه آنچنان که اُبهتِ فاجعه را نمایش داده باشیم، کتمان می‌کنیم..

مخاطب کیست؟ چرا باید دیگری را خطاب قرار داده و با او سخنی بگوییم، آیا این تمنای مملو از عجز، از خوفی جانکاه تراوش میکند، خوفِ از طردشدگی، ترس از مدفون ماندن و جوشش یک تباهیِ از درون..

کلمه، عینِ نابودی ماست.. این پرده که بر فراز رنج‌های خویش می‌کشانیم، هرگز آن لحظۀ فاش‌شوندگی را بر خود نخواهند دید.. ما در کلمات ناتمام می‌مانیم، بخشی ناگفته و بخشی پوشیده.. ابهام و نقصان در ذاتِ کلمات ریشه دارند، ارتباط ممکن نیست، تو آنی نیستی که در سلول کلمات به ظهور می‌آیی.. این حصار حقیرتر از آن است که به ذات ارجاع دهد، به آن سرچشمه‌ای که اصالت همانجاست.. رهایی از این فقدان ممکن نیست، ما در چنگ کلمات محبوسیم و این فریادِ آشفته به گوشِ کس نخواهد رسید.. کلمات فاسدند، نه از آن جهت که در طول زمان تباه شوند، بلکه بدین جهت که بوی تعفن‌شان فرد را مجاب می‌کند تا دفع‌شان کند، کلمات دفن می‌شوند، سخن رانده می‌شود و سکوت اولین قربانیِ این کارزارِ چرکین است..

انسان سخن می‌گوید و این ضعفِ اوست.. ضعفی که بواسطه اعتیادِ ما به سخن گفتن هر دم افزون‌تر می‌شود..این تعرض به ساحتِ مقدسِ خاموشی گناهی‌ست که کلمات بر ما ارزانی می‌دارند.. ما ناچاریم که سخن بگوییم، رهایی از این واژه‌ها، خلاصی از این خدای خودساخته ممکن نیست، ما با کلمات زندگی می‌کنیم و تمامی واژه‌های جهان را به اختیار داریم، اما در این میان همواره چیزی لابه‌لای کلمات ناگفته می‌ماند.. این نام‌گذاریِ مضمحل هرگز استطاعت حملِ معنا را نداشته و ناتمامی بخشی از سخن‌رانیِ ما انسان‌های لفاظ است..

کلمه خیانت است به ذهن، مادامی که می‌توان سکوت کرد.. کلمات مزاحم‌اند، بیگانه‌اند و داستانِ تجاوزشان به خاموشی، داغ ننگی‌ست که هرگز از میان نخواهد رفت.. ما بواسطه کلمات خودمان را تحریف می‌کنیم، دستبرد می‌زنیم به عقایدمان، به آن چیزی که بعد از سخن‌رانی دیگر در اختیار ما نیست.. این تکرارِ ملال‌آوری که بر کلمات سنجاق می‌شود ما را به اختناق می‌رساند، به آن رکودی که در آن هیچ چیز جدیدی گفته نمی‌شود.. ما سخن می‌گوییم و این ضعفِ ماست.. ما بواسطه کلمات به خودمان تجاوز میکنیم.. باید به هر مشقتی سکوت را بیابیم و در او پناه گیریم..

نویسنده: ناشناس [در صورت پیدا کردن نویسنده محترم حتما در بالای یادداشت اضافه خواهد شد]