حسن‌صباح و قلعه‌ی الموت

حسن صباح پیش از آنکه به رهبری اسماعیلیان برگزیده شود، به دربار ملکشاه سلجوقی راه یافت. وی نزد ملکشاه ارج و قرب بسیار داشت. اما از همان ابتدا میان حسن صباح با خواجه نظام الملک وزیر قدرتمند ملکشاه، دشمنی سختی بدلیل اختلاف مذهب، بوجود آمد.

خواجه نظام الملک سنی شافعی بود و حسن صباح، اسماعیلی. این دو از هر فرصتی استفاده کرده و به یکدیگر ضربه می‌زدند.

گفته شده روزی سلطان ملکشاه سلجوقی از خواجه نظام الملک می‌پرسد دفتری که شامل جمع و خرج ممالک باشد، در عرض چه مدتی می‌توان تنظیم نمود؟

نظام الملک برای تهیه چنین دفتری، دو سال وقت می‌خواهد؛ شاه می‌گوید دیر می‌شود. حسن صباح که در مجلس حاضر بود می‌گوید که می‌تواند در چهل روز این دفتر را تنظیم کند به شرط آنکه نویسندگان و منشی‌ها و اربابان خبر، در اینباره با او یاری کنند.

شاه دستور همکاری می‌دهد و حسن در پایان چهل روز دفتری مرتب و پاکیزه آماده می‌کند. نظام الملک چون از جریان با خبر گردید سخت متوحش و نگران شد و به روایتی به دست غلام خود و به قول عده‌ای دیگر به دست خویش، دفاتر و اوراقی که حسن به منشی شاه تحویل داده بود را درهم و نامنظم گردانید.

چون وقت اعلام گزارش رسید، سلطان از جمع و خرج مملکت مطالبی پرسید و حسن که اوراقش آشفته و خط خورده شده بود در جواب دادن عاجز ماند و هان و هون می‌گفت.

نظام الملک موقع را مناسب دید و گفت «دانایان، در اتمام کاری که انجام آن دو سال زمان لازم دارد، دو سال مهلت خواهند، اما جاهلی دعوی کند که آن را در چهل روز تمام کند، لاجرم جواب او جز هان و هون نباشد!

پس از این دسیسه، ملکشاه خشمگین شده و این کار حسن صباح را اهانت به خودش می‌پندارد و او را از حلقه نزدیکان بیرون می‌کند.

حسن نتوانست در دربار ملکشاه باقی بماند و ناچار به ری رفت و از آنجا متوجه اصفهان شد و در ده سال بعد با سفر به شهرهای مختلف به تبلیغ فرقه اسماعیلیه پرداخت.

حسن صباح در سال ۱۰۹۰ میلادی به قلعه الموت که در اختیار یک حاکم محلی بود رفت و با معرفی خود اجازه اقامت در آنجا کرد و از حاکم درخواست کرد به اندازه پوست گاوی زمین به او بفروشد تا در ملک غصبی نماز نخواند.

حسن صباح سپس پوست گاو را به رشته‌های کوچک درآورد و به دور قلعه کشید و اعلام کرد که تمام قلعه متعلق به اوست و با این کلاهبرداری شرعی و البته به کمک هوادارانش صاحب قلعه را بیرون کرد و آنجا را تصاحب نمود.

پس از آنکه حسن صباح با یک نیرنگ، موفق شد قلعه الموت را تصاحب کند، در باور برخی از یارانش تردیدی درباره حقانیت صباح بوجود آمد. اما حسن صباح به آنان گفت واژه «الموت» به حساب ابجد ۴۸۳ می‌شود و اینک نیز سال ۴۸۳ است (سال تصرف قلعه الموت) صباح این امر را دلیلی بر حقانیت خود دانست و شک یارانش را برطرف ساخت.

پس از آن اقدام به بازسازی قلعه و تقویت استحکامات آن کرد.

ملکشاه سلجوقی به پیشنهاد خواجه نظام الملک درصدد نابودی حسن صباح و یارانش برآمد اما پیش از آن فرستادگانی را نزد حسن صباح فرستاد تا او را بدون جنگ و خونریزی وادار به تسلیم نماید.

حسن صباح اما در پاسخ گفت «به ملکشاه بگویید اگر قصد جنگ با من داری من آماده‌ام تا در برابر تو صف آرایی کنم و این را نیز بدان که لشکریان تو تاب مقاومت در برابر فداییان من را ندارند؛ چرا که سربازان تو با جیره و مواجب برای تو می‌جنگند اما سربازان من با ایمان قلبی برای من می‌جنگند و کشتن و کشته شدن برایشان تفاوتی ندارد»

گفته شده حسن صباح برای آنکه فرستادگان ملکشاه به حقیقت سخنانش پی ببرند، سه تن از پیروانش را صدا زد و به یکی از آنها دستور داد خود را با خنجر بِکشد، به دیگری دستور داد خود را از بالای قلعه پرتاب کند و به سومی نیز گفت خودت را در آب غرق کن! هر سه تن بدون اینکه دلیل این اقدامات را بپرسند بلادرنگ دستور حسن صباح را اطاعت کردند. نمایندگان شاه با دیدن چنین صحنه‌ای به وحشت افتادند و از عمق نفوذ وی بر پیروانش شگفت زده شدند.

با این وجود ملکشاه سپاهی را برای تصرف قلعه الموت فرستاد اما آنها بسختی شکست خوردند.

پس از این حسن صباح به حذف مخالفانش با ترور کردن آنها روی آورد. اولین قربانی معروف ترورهای صباح، موذن ساوجی بود. ساوجی حاکم اصفهان بود و دستور دستگیری اسماعیلیان را صادر کرده بود. طاهر نجار یکی از مریدان حسن صباح مامور ترور ساوجی شد و زمانیکه ساوجی با محافظانش به خیابان آمده بود در فرصتی مناسب به او نزدیک شد و خنجری را در گردن ساوجی فرو کرد و او را کشت.

خواجه نظام الملک دستور داد طاهر نجار را اعدام کنند و جسدش را برای عبرت اسماعیلیان در شهر بگردانند. اما این کار نه تنها عبرت اسماعیلیان نشد بلکه ترورهای بیشتری پس از این توسط اسماعیلیان صورت گرفت.

شدت نفوذ حسن صباح در میان یارانش بقدری بود که هر کدام از اسماعیلیان که کشته می‌شدند، خانواده‌های آنها و دوستانشان بجای مجلس ختم و شیون و زاری، به مناسبت ورود عزیزشان به بهشت، تا چند روز جشن می‌گرفتند و پایکوبی می‌کردند!

هدف بعدی خواجه نظام الملک بود. در سال ۴۸۵ هجری، ملکشاه عزم سفر بغداد کرد و خواجه نظام الملک نیز با وی همراه شد. حسن صباح که از مدت‌ها پیش در فکر حذف خواجه نظام الملک بود، یکی از فداییان خود را با نام «بوطاهر ارانی» مامور ترور خواجه کرد.

بوطاهر ارانی با لباس درویشی تهیدست در حدود نهاوند (در برخی روایات حدود شهر صحنه) به اردوی شاهی نزدیک شد و در حالیکه نامه‌ای در دست داشت از نگهبانان خواست تا اجازه دهند این نامه را به خواجه نظام الملک بدهد. وی با این ترفند به کجاوه خواجه می‌رود و با خنجری که زیر لباس پنهان کرده بود دو ضربه به سینه خواجه می‌زند و سپس نیز رگ دست خواجه را می‌گشاید.

تلاش طبیبان موثر واقع نشد و خواجه نظام الملک روز بعد بر اثر شدت جراحات درگذشت. زمانی که خبر این ترور به حسن صباح رسید وی بسیار شادمان شد و خطاب به پیروانش گفت: قتل هذا الشیطان اول سعاده: قتل این شیطان آغاز سعادت است.

پس از این در سه دهه بعد اسماعیلیان به این شیوه افراد بسیاری از مخالفانشان را حذف کردند و چنان رعب و وحشتی در دل مخالفانشان انداخته بودند که گفته شده بسیاری از فقها و روحانیون شافعی از ترس ترور، شب‌ها زره بسته و کلاه‌خود بر سر می‌گذاشتند و می‌خوابیدند تا اگر مورد سوءقصد قرار گرفتند ضربه خنجر بر آنان کارگر نباشد.

ملکشاه سلجوقی چهل روز پس از ترور نظام الملک درگذشت. سلاطین دیگر سلجوقی همانند سلطان سنجر و سلطان مسعود نیز نتوانستند بر اسماعیلیان پیروز شوند.

حسن صباح با ترور و ایجاد ترس و ارعاب، توانست بیش از سه دهه حکومت اسماعیلیه را حفظ کند و گسترش دهد. سرانجام وی در سال ۱۱۲۴ میلادی درگذشت. او را در کنار قلعه الموت دفن کردند. محمد بن خاوند شاه می‌نویسد «اسماعیلیان پیش از دفن حسن صباح، مقدار زیادی خشت و سکه‌های طلا را که یک صد شتر آنها را حمل می‌کرد، در زیر مقبره وی ریختند»

مقبره حسن صباح زیارتگاه اسماعیلیان بود تا اینکه مغولان پس از حمله به ایران این مقبره را بکلی ویران و محو کردند.

منابع
  • ۱. تاریخ اجتماعی ایران جلد چهارم ص ۳۳۹ و ۳۴۰. راوندی. نشر نگاه.
  • ۲. قلعه الموت: زندگی و زمانه حسن صباح، ولادیمیر بارتول. ترجمه حشمت‌الله آزاد بخت. نشر آمه.
  • ۳. حشاشین، تامس گیفورد، ترجمه جواد سید اشرف. نشر ققنوس.