داستان کُشته شدن شاه سلطان حسین صفوی (برگی از تاریخ)

نقاشی از شاه سلطان حسین صفوی در کتابی قدیمی
نقاشی از شاه سلطان حسین صفوی در کتابی قدیمی

دکتر علی نیکویی
...براستی دردناک و اعصاب شکن است موجود بی‌پناهی را پناه دادن، به فرزندی پذیرفتن و بعد به دست همان موجود بی‌عاطفه از سامان افتادن، زندگی از دست دادن و به تباهی نشستن و مرگی خونین را باور داشتن!

.

شاه سلطان حسین صفوی هرچقدر در هوسرانی و بی‌قیدی و بی‌غیرتی یکه‌تاز تاریخ ایران قلمداد میشود، از آنسوی در بنده پروری و بنده نوازیِ خدمتکاران شخصی و خواجگان درگاهش بسیار کوشیده و با احترام زیاد نسبت به آنان رفتار مینمود.

.

پس از آنکه شاه سلطان حسین با دستان خود تاج شاهی را بر سر اشرف افغان گذاشت، هرگونه خفتی را به جان خرید و مجیزگوی دشمنان شد. به همین جهت تا مدتی زنده ماند و با چند زن در اتاقی محقر به زندگی نکبت‌بار خود ادامه داد.

.

اما این وضعیت نیز پایدار نماند. هنگامی که خبرِ شورش نادرقلی خان و شکست افغان‌ها به اشرف رسید وی جلسه‌ای تشکیل داد و با اطرافیان خود مشورت نمود.

.

ملازعفران یکی از مشاوران اشرف گفت تا زمانیکه سلطان حسین زنده است، مردم مبادرت به قیام خواهند کرد! باید هرچه زودتر سلطان حسین را بِکُشیم و جسدش را به همگان نشان دهیم تا مردم باور کنند که دیگر در دودمان صفوی آدم صاحب نامی نمانده است و از آنان ناامید شوند.

.

اشرف میپذیرد و دستور میدهد سلطان حسین را حاضر کنند. سلطان حسین با شنیدن این تصمیم به لرزه میافتد و التماس‌ها و استغاثه‌ها میکند؛ هنگامی که میبیند با همه خفتی که برای حفظ جان کشیده، از مرگ گریزی نیست، درحالی که اشک به چشمانش داشت گفت: حداقل بگذارید پیش از مرگ اندکی با خدایم نیایش کنم.

.

به او اجازه دادند چنین کند. سجاده‌ای آوردند و سلطان حسین مشغول نماز شد. ملازعفران گفت درنگ جایز نیست. با این حرف و با اشاره اشرف، درحالی که سلطان حسین در سجده بود، غلام همبازی سلطان حسین، بی‌توجه به نان و نمکی که خورده بود و بی‌توجه به مهربانی‌هایی که دیده بود، خود را برروی سلطان حسین انداخت و با خنجری گلوی وی را برید و سر از تنش جدا نمود و سر سلطان را به امید پاداشی درخور، نزد اشرف افغان انداخت!

.

اما هنوز جسد بی‌سر سلطان حسین دست و پا میزد که اطرافیان برروی غلام ریخته و او را هم تکه تکه کرده و کشتند.

.

منبع

پادشاهان سر بریده در تاریخ ایران، فواد فاروقی.