سَگ در ادبیات عرفانی ما

...و نقل است که در عهدِ او زاهدی بوده است مردی بزرگ؛ پیوسته بر خواجه محمد حکیم اعتراض کردی. و خواجه کلبه‌ای داشت در همه دنیا. چون از سفرِ حجاز بازآمد سگی در آن کلبهٔ وی جای ساخته بود و چند بچه زاده که آن خانه را در نبود و شیخ نخواست که به اختیار خود آن سگ را برانگیزاند. هشتاد بار به سرِ او رفته بود تا بُوَد که آن سگ به اختیار خود برخیزد و دلش دستوری نمی‌داد که آن سگ را براند و آن بچگانِ او را تشویش دهد. پس همی در آن شب آن زاهد مصطفی را، صَلَّی اللّهُ علیهِ و سَلَّم، به خواب دید.

گفت: «با کسی برابری می‌کنی که هشتاد بار از برای سگی مراجعت کند و برود. برو اگر سعادت ابدی خواهی کمرِ خدمتِ او بر میان بند.» و آن زاهد ننگ داشتی از جوابِ سلام او. بعد از آن، خدمت می‌کرد.


ذکر محمد بن علی التّرمذی رَضِیَ اللّه عَنه

[حکیم تِرمِذی صاحب کتاب ختم‌ الولایه]

تذکرة‌الاولیاء عطّار نیشابوری، تهران: ۱۳۹۸، جلد اول، صص ۵۶۳–۵۶۴

به مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی