Stay Foolish ٫ Stay Hungry
آن که میترسد، میترساند؟!
باید این روزها را نوشت.
نفهمیدم چطور حشم نهان در لحن شمره و آرامش را میفهمیدی. نکته قابل تامل نگاه این زن بود؛ او در عینِ تجربه خشم، سرخوردگی و برگشت ناگزیر به گذشته عمیقا باور دارد راه خودمان را پیدا میکنیم. ناسوینالیسم مذهبی دچار قطبیت جای خودش را به شیوههای دموکراتیک میدهد و دست آخر، ققنوسی از زیر خاکستر متولد میشود.
تعریف میکند؛ من نه گفتن به پوشش سر اجباری و ناخوسته را از خیلی سالِ قبل تمرین میکردم. این استفاده سیاسی از پوشش و تقلیل یک ارزش به امری سیاسی فرجامی ناخوشایند خواهد داشت و تاریخ به پلیدی از آن یاد خواهد کرد. چنانکه روشناییست عاقبتِ ظلمتها. تمام آن روزهایی که با ترس و لرز در خیابانی در مرکز شهر (زرتشت و فلسطین) شالم را میانداختم روی شانهام و از عابران مختلفی که معلوم بود غرضی ندارند تذکر میشنیدم که شالم افتاده. آنقدر این تصویر پیش چشمشان و در نظر خودم غیرعادی بود که فکر میکردند چیزی اشتباه است و باید درستش کرد. فکر میکردند حتما حواسم نیست یا محال است این کار ارادی انجام شده باشد. بس که تصویر مهیبی بود. خودم اواخر دهه هشتاد وقتی زنی را در سعادتآباد دیدم که بدون حجاب از خیابان رد میشود خشکم زد. مسیری را با او رفتم تا ببینم سلاممت عقل دارد؟ این ماجرا را برای هرکسی که دم دستم بود تعریف کرده بودم. خودم هم شروع کردم تمرین کردنش اما ترس همه وجودم را میگرفت و نگاههای خیره رهایم نمیکرد. یک دوره هم این کار را کنار گذاشتم چون اثر روانی شدیدی روی من داشت. تاب آنهمه هول و تکان را نداشتم.
نیلوفر حامدی و الهه محمدی را که گرفتند فکر کردم این دیگر وظیفه است که در خیابان باشم. در این سالها تکوتوک در خیابان زنانی که بدون پوشش سر اجباری راه میرفتند، زیاد شده بود. فیلمهای گشت ارشاد هم مدام میآمد که چه رفتار قطبیتزده و زن ستیزانه و از حالت انسانی خارجی دارند. نمیدانم آنهمه بودجه و نظارت بر دستگاه فرهنگ و ارشاد اسلامی کجاستبرای استخدام دقیقا چه نیروهایی به کار گرفته میشود؟ و چرا فریاد نارضایتی مردم را ذرهای شنوا نیستند؟ این رفتارهای گاهی وحشیانه کمتر از تذکر مردم خبری بود. فقط یک بار در کلینیک جهاد دانشگاهی از یک مراجعهکنندهی دیگر تذکر شنیدم که شالم را سرم کنم و محل ندادم. میدانم که کمی دورتر از مرکز این خبرها نیست. هنوز محلات زیادی بافت سنتی محکمی دارند و مزاحمتها فراوان است.
بعد از کشته شدن مهسا امینی دیگر به کل شالم را برداشتم. بدون ترس. باز هم میگویم اینکه من در این روزها نترسیدهام، یک دلیلش آن تمرینها بوده و شاید رفتوآمد در جاهایی که فرهنگ بازتری دارند. اما مهمترین دلیلش برای من اعتماد به خیابان است.
ترسهای قبلیام فروریختهاند. تا قبل از این روزها، از مردم بیشتر از برخورد حکومتی میترسیدم. توده بیشکلی بودند که نمیتوانستم پس ذهنشان را بخوانم. عابران به «لباس شخصی»هایی میماندند که ممکن بود آزار برسانند، اسید بپاشند و تهدیدم کنند. در این روزها بارها و بارها دیدهام که مردم در خیابان به کمک هم میآیند بدون اینکه نگران آسیبدیدن باشند.
ترس ما در خیابان شکسته و کار «کاسبان ترس» کساد شده. حس داشتن امنیت در خیابان، درحالی که حجاب اجباری ندارم، برای من تجربهای کاملا جدید است و اشک به چشمانم میآورد و لبخند رضایت بعضیها از دیدن و تماشای مبارزه مدنی این زن به سهم خودش، قدمهایم را محکمتر میکند. میدانم که در خیابان آدمها مواظبم هستند و مواظبشان هستم. کاش این مواظبت محدود به این روزها نباشد و با ما زندگی کند.
قصه مشترک ما در پس این با هم بودگی و در کف همین خیابانها، ترسهایمان را کوچک کرده.
میشود به ضرب و زور، دین را به کسی تحمیل کرد ای مسلمانان؟
دکتر داوود فیرحی در جایی درباره مناقشه این روزها مینویسد فرق اسلام جهادی با اسلام قراردادی این است که قرارداد در دلها جاری میشود اما در اسلام جهادی، کسانی که مغلوب میشوند، دچار نفاق میشوند. دلشان با اسلام نیست. به ضرب شمشیر مسلمان شدهاند و هر روز این شمشیر نباشد، اعتراضها شروع خواهد شد. این منطق تاریخ است: دین را نمیشود با زور به کسی تحمیل کرد و هر کسی هم تحمیل کرده، سرانجام خودش شکست سختی خورده و آسیبدیده است.
در آیات قرآن و روایات دینی مسلمانان، پیامبر رحمت را بهعنوان خلق عظیم و بهعنوان پیامبر صلح معرفی کردهاند. پیامبر دو معجزه بزرگ دارد؛ یکی قرآن و دیگری که برای ما کمتر شناخته شده است، نظامِ «گفتوگو، قرارداد و صلح» است. او از ذرهذره فرصتها برای برقراری صلح استفاده میکرد. در قرآن و روایات نظام اسلامی، بیش از بحث از جنگ و دفاع، بحث از صلح [مثل مسئله قائل به حجاب اختیاریبودن] است.
کسی که تفنگ در دست دارد، ذهن دموکراتیک و حوصلهای برای گفتوگو ندارد. این در علم سیاست تجربه شده است که هر کجا نظامیان در قدرت یا در نفوذ بودهاند، ما شاهد شکلگیری اقتدارگرایی تمامیتخواه و در نهایت تخاصم بودهایم.
شیعیان گشودگی به جهان را از دست دادند، چرا که نتوانستند جهانی فکر کنند و چون نتوانستند جهانی فکر کنند، چند تکه شدند. هر فرقهای دیگری و حتی مردمش را تکفیر و علیه آن به نام حفاظت از مشورعیت دینی شمشیر کشید. چنانکه دیدهایم.
چنین شد که پیامبر اسلام را که به باور مسلمانان پیامبر رحمت است را پیامبر جنگ معرفی کردیم و آنقدر تکرار کردیم که خودمان هم باورمان شد که اسلام دین جنگ است و پیامبر، رسول شمشیر. نتیجه این شد که بسیار سخت است که عادت به گفتوگو با مخالفان پیدا کرده و آنها را تحمل کنیم. [عموما غیر از این بود؟]
پیامبر؛ حت آزادی مذهبی غیرمسلمانان را به رسمیت می شناخت و بالای ۱۳۰ پیمان و قرارداد دارد که دو-سهتای آن بسیار مشهور است.
۱.
یکی از آنها قرارداد تاسیس دولت مدینه است. قراردادی ۴۸ مادهای که اساس دولت مدینه را بهصورت دموکراتیک شکل میدهد.
- اولین نکته این بود که این قراردادی است بین مهاجرین مسلمان قریش و مردم یثرب و کسانی که همپیمان مردم یثرباند.
- در بند دوم آمده، چه مسلمان و غیرمسلمان که قرارداد بستهاند امت واحد هستند. پیامبر نهتنها اصرار نمیکرد که آنها مسلمان شوند، بلکه آزادی مذهبی آنها را به رسمیت میشناخت. (به قطبیت و تکروی کورکورانه دامن نمیزد و بر پایه وحدث متکثر پایهریزی شده بود.]
- در بند ۲۵ این قرارداد آمده یهود امتی هستند به همراه مومنان؛ یعنی آنها شهروندان مدینه هستند و تفاوت مذهب آنها هیچ ربطی به حقوق شهروندی آنها ندارد. آزادند که عرف و دین خودشان را داشته باشند. پیامبر میگوید هیچکس حق ندارد به جهانبینی اعتقادی دیگری تعرض کند. هیچکس حق ندارد اختلاف خود را با شمشیر حل کند و باید از طریق داوری حل کند.
اگر مسیحیان چنین قراردادی از عیسی مسیح داشتند، ذوق میکردند. ولی ما هرگز به این قرارداد عمل نکردیم.
۲.
دومین قرارداد مهم پیامبر قرارداد حدیبیه است که پیمان صلحی بود. ما هیچگاه به این قرارداد به عنوان معیار زندگی خودمان و روابطمان با جهانیان توجه نکردیم. دستگاههای فقه و سیاست خارجی ما هم از آن استفاده نکرده است.
پیامبر همواره از هر شرایطی برای ایجاد گفتوگو و برقراری شرایط صلح استفاده می کرد. اکنون وظیفه مسلمانان و معتقدان به دین است که دوباره پیامبر را از نو بخوانند. پیامبری که بهعنوان اسوه حسنه است. مسلمانها بهرغم سیره و سنت پیامبر، مسیر متفاوتی را طی کردند و این به ضرر تمام موازین دین و انسانیت تمام میشود اگر این ره و رسم ادامه پیدا کند.
هرکس دین را تحمیل کرده، سرانجام خودش است که آسیبهای جبرانناپذیری دیده است. هیچ قومی نیست که نیروی مسلح احتیاج نداشته باشد، اما داشتن نیروی مسلح با جهادی کردن اسلام و ارزشهای آن تفاوت دارد. داشتن نیروی دفاعی با اینکه جهان را انسان خصم خودش بداند متفاوت است.
پیامبر به هیچکس در ۱۳۲ قراردادی که بسته به هیچکدام اصرار نکرده مسلمان شوند. میتوانست اصرار کند، اما مخیر کرد و گفت اگر مسلمانی، مکلفی و وظایفی داری و اگر مسلمان نیستی باید بر اساس قرارداد عمل کنی.
یکجایی هم آدم باید سینه سپر کند و تمام باورهای حرمتدار و جهانشناختیاش را از همه آنهایی که بهنفع خودشان مصادره کردند، پس بگیرد. آدم یک وقتی هم باید دادخواه تمام ارزشهای وارونه شده باشد.
چرا «همهچیز» ابزار شما شد و حرمتش را گرفتید؟
درباره جنبش اخیر زنان طرح بحثی در اینستاگرام شکل گرفته بود. دوستی در پستی نوشت:
«چهقدر مهسا امینی به زنان ایران جسارت داد...»
راستش نه. از نظرم نباید اینطوری فکر کرد. چرا میگویم «نه»؟ چون این نگاه برآمده از همان ذهنیت و منطق مطلقاندیشیست که خودِ آن هسته قدرتی که نیازمند تغییرات و اصلاحات اساسیست برای بقایش استفاده کرده است. شاهد معصومیت این دختر جوان در انتهای سفری خانوادگی به پایتخت که بیخبر و بیهوا خبر مرگش ناگهان همهجا مثل بمب صدا کرد و غوغاها برافروخت، چنان دردناک بود که زنان شجاع و مبارز مدنی را بدل به زنان با تجربه خشمِ سیاسی امروز کرد. میگویند آدمی وقتهای زیادی شجاعتش را دارد اما انگیزه ابرازش را نه. سخن از همین نقاط عطفِ نادلخوشیهای اجتماعیست. همینها موجب بروز کنشهای اجتماعیبزرگ میشوند. در سده اخیر و جغرافیای خاورمیانه بسیار شاهد جسارت زنانه بودهایم. شاهد خروش و خشمگینی بهحقشان. ولی اینها و این ادبیاتی که در خلال این جنبش شکل گرفت هرگز با هم چنین آمیخته و توام و همگام نبود.
همه مادران داغدار دهه شصت و هفتاد و هشتاد، روایت دانشجویان دختر ستارهدار، گوهر عشقی، جمع فعال مادران سیاهپوش شده از پرواز اوکراین، دهها اکتیویست محیط زیست و خبرنگار زندانیشده، زنان ورزشکار که استعفا دادند، به تناسبات جهانبینی مطلق مردسالارانه برای زیست تماما زنانه نه گفتند. اینها اگر نهایت شجاعت و جسارت نیست پس چیست؟
هر انسانی که اگر معتقد پوشش سر اجباری نبود، آن را نپذیرفت و حرمت دیگریِ معتقد را نگاه داشت اگر معتقد بود هم حدود حجاب دیگری را با انواع و اقسام توهینها و هتاکیها متهم نمیکرد و بر این دوگانگی «خودیِ مطلوب و دیگری نامطلوب بین همین مردم و نوعِ انسان» چنین دامن نمیزد. هر تک نفری که جلوی قاضی مغرور تکیه زده به تخت قوانین ناعادلانه نشست یا دادگاه به خاطر ایستادگی او بر روی باورهای عمیق ریشه زده در اصالت اندیشهاش برگذار نشد، گفت بین مرا. بشنو. نگاه کن؛ و لابد مطمئن بود که دیده شده و شنیده شده حتی اگر بهخاطر یک نفر باشد و کوتاه نیامد. همینطور هم بود. این خوشههای خشم در خاک میرستند.
زنانی که کوتاه نیامدند. عقب ننشستند. زنان در ورزشگاه، آواز و این صدای حبس شده بهوقت شنیدن، پریود این درد طرد شده و تحقیر شده از گذشتههای دور، تحصیلات عالیه و اشتغال زنان، زنان دوچرخهسوار و ورزشکار، دختران در لباس مدرسه که دور هم با ماسک شادی و رقص میکردند و دلشان نمیخواست کسی بشناسدشان، آنهایی که زنگ تفریح جمع شدند و آوازهایی چون نرو بمان خواندند و قلبهایی که گوشهگوشهاش است سراسرر خشم است از این حجم از سرکوبگری اوباشمسلکی. همه این سالها نتیجه خرده تلاشهای همه زنان و دختران و مردانیست که دوشادوش آنها روایتها و قصههای صادق را حفظ کردند و عقب نایستادند. همه آنهایی که این ظلم عجین شده با مراتب خودِ زندگی را رها کردند. انسانهایی بهجد مطالبهگر، گیرم بسیار آهسته اما همواره پیوسته، اینها صدها و هزارها و میلیونها مشت نمونه از نافرمانیها و اعتراضات مدنی بود برای احقاق و یادآوری حقوق اولیه انسانی. تاریخ مشخص کرده این مبارزین و روایتگران هرجا توانستند در تمامیتخواهترین حکومتهای تاریخ معاصرشان بیعمل نماندند. اکنون ما در نقطهای از تاریخ ایستادهایم که ثمره کنشگری هر یک از ما در ریز و درشت لحظات خود است.
سینه سپرکردن مقابل ایدئولوژی مستبدی که با پشتوانه دینی با (ظنِ برحقبودن) مذبوحانه همه چیز را به صحنه جنگ بدل میکند، یک وظیفه جمعیست. قطره به قطره خون هر یک از این کودکها، جوانان و آن چند جوان بسیجی مظلومی که از همین مردم رنج دیده بودند، مثل آنچه در اساطیر میخواندیم بیگناه روی زمین ریخته شد؛ گلی از هر یک قطره میروید و گلهایی و گلزارانی... هر گل سخن از جور رفته میگوید و هر بلبل گذرنده آوازی میخواند از صبحی که بدون شک خواهد رسید.
همان نثرتاملبرانگیز و آگاهانه مسکوب که در سوگ سیاوش در پس گذشت سالها فراموش نخواهد شد:
خون در زمین فرو نرفت. روی زمین پخش شد. از زیر هر سنگ جوشید و جوشید و به راه افتاد. هرکس آن را میدید میفهمید جایی بیگناهی را کشتهاند.
خانم ف چه درست و به روشنی گفته بود اگر این روزها صفحه اینستاگرام همسرانِ نیلوفر حامدی و الهه محمدی، دو زنِ خبرنگار بازداشتی، را دنبال میکنیم، به این نتیجه میرسیم که زنها حتی «روایتهای مرسوم» را هم باز پس گرفتهاند. تا سالهای سال این زنان بودند که بهعنوان همسرِ مردی حقخواه و مطالبهگر، صدای او و آزادیاش میشدند. تاریخ نشان میدهد که زنها در اغلبِ اوقات بیرون از مناسبات سیاسی حضور داشتند و تماشاگر عاملیت و فعالیت مردانشان در ساحتهای مختلف بودند؛ اما حالا این مردان هستند که روایتگرِ زنانی شدهاند که جز برای نشان دادن واقعیت، با کلمههایشان چیزی خلاف واقع روایت نکردند. حالا این زنان و مطالبهگریهایشان است که مرکز ثقل تمام روایتهاست. روایتِ زنان از مردان، جای خودش را به روایتِ مردان از زنان داده است؛ و کسی هست که نداند روایت از زن، روایت از خودِ زندگیست؟!
جمعبندی: قصه آنها که دست در گردن زندگی دارند.
این چشمانداز هم برای ۱۷ مرداد یعنی روز خبرنگار نوشته شده. بهبیانِ فاطمه بهروزفخر عزیز این روز بیشتر، مبارکِ نیلوفر حامدی و الهه محمدی است. و دیگر خبرنگاران که جان خود را برای روایتهایی صادقانه فدا کردند و نگذاشتند هیچچیز یارای آن داشته باشد که بگذارد قصههای واقعی ناقصالخلقه متولد شوند تا بار دیگر اهالی قلم و روایت را با رسالت خبرنگاری و ایستادن شانهبهشانه در کنار مردم راسخ و امیدوار کردند. درود و مبارکباشیدِ ما بر خبرنگارانی که جانهای همیشه بیدار آنها وعده پیروزی روایتهای حق است بر باطل.
©️ قاب بالا را از میان یادداشتهای معنا اندیشی از خانم هما همت _ بانوی اهل خرد و کلمهبلدی که ساکن هراتِ افغانستان است _ سرقت کردهام.
مطلبی دیگر از این انتشارات
من و آن زنان پیر روستایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چند کلومی با دخترای ایرونی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا به رفتار و اجسام جنسیت میدهیم ؟؟؟