گر نگهدار من آن است که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...?
مرگ، پشت اشک!
آزار جنسی اگر ببینیم، تقصیر خودمان است!
آخر ما نباید بخندیم و برقصیم!
آخر نک انگشت شصت پایمان تحریک کننده ست!
آخر باید زندانی باشیم!
آخر نباید جلوی مردان راه برویم!
نخست دخترِ پدریم و بعد زن فلانی!
خودمان بودن، فساد است!
شب در خیابان بودنمان هرزگی ست!
بی توجه به آنکه مردان بسیاری آن وقت شب، در خیابانند!
صدایمان حرام است.
عادت ماهانه مان حرام است. مبادا کسی بفهمد!
در اینجا، ما وجودمان حرام است!
درد امشبم درد یک چیز نیست.
اشک های امشبم اشک یک چیز نیست.
اشک میریزم، از تبعیض، علایق ام، روحی که سال هاست در تلاشم بدوزمش اش کنم اما دیگر پاره شده ست، فرزندی که قرار نیست داشته باشمش،
اشک میریزم، از تبعیض، علایق ام، روحی که سال هاست در تلاشم بدوزمش اش کنم اما دیگر پاره شده ست، فرزندی که قرار نیست داشته باشمش.تئاتری که می خواهمش و نمیشود. دو سالِ پیش قرار بود ثبت نام کنم،اما نشد. چون دختر ۱۱ ساله ای بودم و افراد کلاس پسران جوان! بعد از مدت ها که راضی شدند، یعنی یک سال و نیم پیش، کرونا روزگارمان را سیاه کرد. کلاس های آنلاین نمی گذارندم. همچنان قول داده اند که بعد از کرونا، میروم. کلاس میروم...کلاس میروم...
اما کو؟! کی؟! مگر پایان می یابد این غول بی سر و پا؟!
خواستم خودم، در خانه تمرین کنم. نشد. تمرین ها، باید اصولی باشند. اما معلمم کو؟ کلاس کو؟ رفته ست گل بچیند!
من واقعا کافی ام؟
نه تیز هوش یا حتی باهوشم!
نه هنر خاصی بلدم!
نه اخلاق خوبی دارم!
نه دوست خوبی ام و نه خواهر خوبی و نه فرزند خوبی!
وفتی خدا چیز های خوب را پخش میکرد، من در صف خوراکی بودم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه به سمیرا ۳۲
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای خانواده: علیه انحصار حقّ طلاق در دست مردان
مطلبی دیگر از این انتشارات
نسل ۵۷ به چه می اندیشید؟