دختری مشتاق برای مکالمات عمیق , با ظاهری ساده و درونی پیچیده به دنبال کشف خود و معنا ..... باهام همراه شو و از مسیر لذن ببر
او یک انسان قدرتمند بود
با سنی کم ، با هویتی که هنوز ناشناخته بود ، راهی این خانه و آن خانه شد. بعد از فوت مادر و پدرش ،
عمه اش مسئولیت او را به عهده گرفت اما این مراقبت به طولی نیانجامید چرا که صورت زیبای او نمایان دختری بزرگتر و قوی تر از سنش بود ، عجیب است ، حس رقابت عمه با او ، بعد از پشت سر گذاشتن تمام ناخوشی ها....
حالا چه کنیم با دختری بی سرپناه و بی پول؟
او را آموزش می دهیم و با بیست سال تفاوت سن او را وارد زندگی زناشویی می کنیم ، بگذارید کودکی / نوجوانی/ جوانی خود را به دست آرزو بسپارد و مردی را شاد کند، چرا که سیستم همین را می گوید...
اولین فزرند را حامله می شود ، چه می داند که بدن او تنها وسیله ایست برای ارضای خواسته ی ناخواسته ی او ،
شش فرزند و عشقی که هیچگاه دریافت نمی کند اما همیشه عشق می ورزد ، مدیریت را نیاموخته اما همیشه مدیریت می کند، سواد نوشتن ندارد اما به بهترین نحو سخن می گوید. در دلش غوغاییست اما بروز نمی دهد : "مبادا فرزندانم متوجه غم این زندگی ناخواسته شوند!"
غم از دست دادن دو فرزندش سنگینی دیگری بر روی دوش او می شود ، روز به روز کم توان تر می شود ، اما صورتش را با سیلی سرخ می کند. پس از فوت همسرش هم ،باز به آزادی نمی رسد.
کسی چه می داند از حال دل او ، در میان تمام قدرتی که در نگاهش نهفته، حسرتی در عمق چشمانش نمایان است ، حسرتی که همیشه به همراه خواهد داشت ، حسرتی که باعث می شد برای زندگی کردن تقلا کند ، شاید که کمی از دوران از دست رفته را بازیابد.
همنشینی مهربان بود باآغوشی گرم و همیشه ذهنیتی باز برای شنیدن سخنان عجیب داشت. آتش عشق همیشه در وجودش زنده بود ، وجود او خانه را گرم می کرد.
تا اینکه...
روزی ، دیگر این خانه گرم نبود ، محبتی نداشت ، صدایی با گل ها سخن نمی گفت ، دستی برای کبوتر ها دانه نمی پاشید. یکروز که غرق در افکار و مشکلاتم بودم به یادش افتادم ، از همان اول هیچ چیز طبق خواسته اش پیش نرفته بود ، هیچ حقی را طلب نکرده بود ، هیچ راهی را زندگی نکرده بود.
زمانی که احساس می کنم در شرایط دشوار قرار دارم ، به یاد آوردن لبخندش بهم قدرت می دهد، اگر او قوی نمی ماند من امروز اینجا نبودم تا از او بنویسم ، "او یک انسان قدرتمند بود " زنی مهربان ، باوقار ، فداکار و دلسوز...
زندگی کردن جرئت می خواهد و زندگی بخشیدن قدرت ....
قدرت و جرئت ، دو صفت بارز زنان هستند ، با این تفاوت که برخی زنان آن را کشف می کنند و برخی آن را خاموش می کنند اما هیچکس از این قائده مستثنی نیست.....
به یاد او که خاطرش همیشه زنده است... و به یاد تمام زنانی که قوی بودند و قوی ماندند.
کیمیا
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان زن پارسا (قسمت دوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
امنیت؛ بزرگترین دستاورد جمهوری اسلامی
مطلبی دیگر از این انتشارات
من متعصبم