تابویی از جنس زن

همیشه دلش می خواست فرزند پسر داشته باشد، اما یکی پشت سر دیگری دختر می زایید. زنان فامیل و همسایه هربار برای دلخوشی اش می گفتند:

این یکی پسر است...

اما وقتی بند ناف را با قیچی می بریدند او مانند دیواری لرزان فرو می ریخت و آهی سرد و حسرت بار مانند سوهانی روحش را می سایید ..

ولی این اتفاق بار ها و بارها افتاد تا جایی که به زن دخترزا در محله مشهور شد ..

هشت فرزند دختر رویای پسرداشتن را مثل سارقی از دست تقدیرش ربوده بودند ..

دخترانی که مایه ننگ و شرمساری اش بودند .. دیگر نه دعا و دارو که طلسم و جادو هم اثری نداشت ..

او زن دخترزای بیچاره ای بود و بس..

زنی که به جرم دختر زاییدن زیر بار شکنجه های همسرش مانند چوب خم شد ، شکست و طرد شد ..

زنی که همچون زنان پیشین خود در گرداب ضعف و خشونت غرق شد...

زنی که تیر نگاه های مردان او را به جنس دوم بدل کرد..

زنی که حقوق از دست رفته اش را زیر نقاب حجاب پنهان کرد و دم نزد ..

زنی که زیر فشار تعصب های قاتل و باور های فاسد مانند سایه ای سیاه و خاموش ثابت ماند.

به بهانه عدالت او را به بند اسارت کشیدند..

اسارتی سرد و سوزناک از جنس تهدید ها و باور های چکش واری که بر وجودش چیره شد ..

اسارتی از جنس قضاوت های قصاوت بار..

از جنس تجاوز های جنایت بار ‌...

و بهای ننگین زنانگی اش بر شمع وجودش مهر خاموشی زد..

و از او تندیس تب آلودی از ترس و وحشت درهم تنید ..

و مردانی که زیر فشار غیرت ها و تعصب ها از او انتقام گرفتند ..

انتقامی که تا ابد مهر ترس و تسلیم بر لبان قربانی نشاند تا سکوت همواره سایه ای باشد به دنبال سیلی سرکوب و ستیز...

و تابوها برایش تابوتی از ترس ساختند و ناقوس تسلیم را در سرش به صدا درآوردند ..