تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
تمام آتشها از گور زنها بلند میشود!!!
هر بار که سر مزار خانم جان میرفتم دو بطری آب برمیداشتم .یک بطری برای خانم جان و یکی برای مهتاب!
راستش در تمام این سالها دلم برای مهتاب بیشتر از خانم جان تنگ میشد.برای خانم جان رز سفید میگرفتم و برای مهتاب رز قرمز!
این بار که رفتم گلفروشی سر قطعه ،دلم خواست برای مهتاب مریم بگیرم.نمیدانم چرا احساس میکردم مهتاب با چشمهای کشیده و لبهای باریک وخنده های از ته دلش ،مریم بیشتر دوست دارد!
بر اساس تاریخ روی سنگ قبر میدانستم که سه روز دیگر سالگرد مهتاب است و قطعا من تا یک ماه دیگر امکان آمدن به قبرستان را نداشتم!
یک شیشه گلاب هم خریدم و راه افتادم!
طبق عادت همیشگی اول نشستم پایین پای خانم جان و آب ریختم روی مزار و گلها را دور اسم قشنگش پر پر کردم!
بلند شدم و رفتم بالای سر مهتاب.اما مهتاب آنجا نبود !نه که پیکرش را برده باشند جای دیگری نه!عکس قشنگش روی سنگ مزار نبود!روی عکسش را رنگ سیاه پاشیده بودن و با ناشی گری تصویرش را تار کرده بودند!
دیگر اثری از لبخندهای زیبا و چشمهای بادامی و خندانش نبود. روزگار موهای بافته شده و براقش را سیاه کرده بودند!لبخندهایش تاریک شده بود و چال گونه هایش پر شده بود از بی رحمی!
مهتاب یک دختر ۱۹ساله ی دارای سندرم داون بود.این را به راحتی میشد از چهره ی زیبا و خاصش فهمید!
در صورت گرد و روشن مهتاب،میان موهای سیاه و براقش،در چال گونه های معصومش ،آرامش و عشق و امید موج میزد!
وقتی به سنگ قبرهای دیگر نگاه کردم فهمیدم بسیاری از آنها مثل سقف خانه ی مهتاب خراب شده اند!تمام لبخندهای ابدی تیره و تار شده اند!
نمیدانم این لبخندها،این امیدهای واپسین لحظات،این آرامش و یقین کجای دنیای شما را آلوده کرده بود؟
اصلا کی و چگونه وقت کردید انقدر پست و کثیف باشید؟
با وزنه ی خودتان مردانگی مردان سرزمینم را نسنجید!
آنها مثل شما تمام زندگیشان ،اصالتشان،نجابتشان گیر دو تار موی یک متوفا نیست!
دیگر وقتش نرسیده خودتان را انگشت نمای خلق نکنید؟
آسیه محمودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
زن ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
دخترا کلاً با هم نمیسازن؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
زنان ایرانی با نوشتن و تصویرسازی درباره پریود، تابو را میشکنند