در آینده انحراف معیار دیده شد!
جوانهها ناگزیر ، میرویند..
حالا فهمیدی هر ضربالمثل برای زمان خودش خوب بوده!؟
هر جا بری آسمون همین رنگه!؟ حتی آسمونم سیاه شده و دیگه شبیه آبیِ سیرِ آرامشبخشِ جاهای دیگه نیست و تو هم دیگه نمیتونی برای اقناعِ خودت به مُشتی ضربالمثل اکتفا کنی وقتی عدهای از جون خودشون گذشتن!
پخمهسالاری
فربه ، بوگندو ، پلشت ، لمشت ، بیریخت ، پشمالو ، سیاهرو ، کثیف ، زشت ، بیغیرت ، حروملقمه ، بیوجدان ، مالهکش ، چاپلوس ، خائن ، جاسوس ، ناچیز ، حقیر ، بیشرف ، پَست ، سُستعنصر ، دورو ، ریاکار ، دروغگو ، مطیع ، جلبکمغز ، وحشی ، درنده ، سفاک ، ددمنش ، هرجومرجطلب ، پوچگرا ، متعصب ، خشکاندیش ، بیحیا ، زالوصفت ، مفتخور ، بیشرم ، گدانسب ، بیرگوریشه ، غیراصیل ، ظالم ، سلیطه ، غرشمار(قرشمال) ، احمق ، نادان ، حیوانخو ، بیهمهچیز ، مرتجع ، پوسیده ، هیولاصفت ، تمامیتخواه ، مرگخواه ، زحیر ، کفتارخو ، رذل ، چرکین ، حرامی ، نوکر ، قطاعالطریق ، دزد ، غیرمتمدن ، قصیالقلب ، وهمی ، فرومایه ، ذلیل ، بیمایه و از همه مهمتر ؛ مادرقح**!
ایکاش کلمات قدرتِ توصیفات را داشتند.
در وصفِ فرومایگان
فکر میکنی با به راه انداختن سیرک چیزی تغییر میکنه!؟ با پُر کردن بارِ وانت و کامیونتها از بلندگو و یه مُشت نامعلومالحالِ دیوانه!؟ با بزرگ جلوه دادن جشنهایی که تا چند سال پیش اصلن کسی نمیدونست وجود دارن. با به بازی گرفتن تمامِ دین و دیانت!؟ با ولادتها و شهادتهایی که توش ارضا میشی!؟ با زرد و قرمز کردنِ شهر یا تمامن سیاه و تاریک کردنش!؟ با پخشِ شربت و شیرینی!؟ با صفهای طولانی!؟ با غذایِ نذری؟ با ختمِ قرآن؟ با سینهزنی؟! با دستزنی!؟ با نوارهایی که روش نوشته لبیک یا..؟
با تیشرتهایی با طرح مدافعانِ حرم!؟ با شستشوی مغزیِ دخترها و پسربچهها؟ دنبالِ اینی که از بین مرد عنکبوتی و حاجی ، حاجیتو انتخاب کنن!؟ جلدِ کتابای درسی رو کردی صحنهی جنگ و بلا!؟ میخوای چشم نسلِ بعدی رو با خون آشنا کنی!؟ همون خونی که جویهای شهر رو باهاش شستی؟ همون خونی که به ناحق ریختی!؟ همون خونی که روش پایکوبی کردی و ردِ پوتین تا کیلومترها اونطرفتر ، جنایتت رو کِش داد!؟ میخوای تا چند کیلومتر سگهای وحشیت رو به صف کنی که سلاح به دست برای خون و خونریزی لحظهشماری کنن!؟؟؟؟
یک بار سلام کافی نبود!؟ دوبار سلام کردی!؟
من بهت میگم، دوبارم کافی نیست ، سه .. چهار.. پنج..
میتونی تا ابد این بازی رو ادامه بدی و با پولِ بیتالمال ، دود و آلودگیِ صوتی و مراسمات مضحکتو راه بندازی. اما یه چیز تغییری نمیکنه!
بذرِ نفرتی که تو دلِ این نسل کاشتی هیچوقت از رشد و قد کشیدن دست نمیکشه..
هیچزمان نمیتونی تصویر نیکاها و مهساها رو از ذهنمون پاک کنی..
قوّتِ پندارههایِ ما حتی به مخیلهت هم نمیگنجه..
بهترِ چیزی درخورِ یک خداحافظی شکوهمند ترتیب بدی؛
نمیتونی حتی تصورش رو کنی که زیرِ پوستهی این شهر چه چیزی رو پرورش دادی!
منظورم حاجآقاها و حاجخانماش نیست ، منظورم تولههای قد و نیمقدشون نیست که تُهی از اندیشه و خالی از خرد هستن ، منظورم کارخونهی تولید جهل و تعصب مذهبی ، شاخهای خودساخته و افسارگسیخته از دینی تحریفشده و مندرآوردی.. نیست!
منظورم گردنهای کلفت و ریشهای تا رویِ سینه نیست ، منظورم پیرهنهای سفید و گشاد ، شلوارهای پارچهای ، بوی عطرمشهدی قاطی با جوراب ، پوشیه و سیاه و سیاه و سیاه و سیاههی بیپایانِ تو نیست.
منظورم...
آزادههایی از جنس شجاعت و رشادت و آزادگیان که تو هیچ سهمی در پرورششون نداشتی ، جز آیینهای برای عبرت ، برای پرهیز از هیمنهی تاریک و پلیدی که در تمامِ این سالها بر سر مردمت ساختی و حالا داره رو سر همون مردم هم ، خراب میشه!
ادامه دارد..
از کدومشون برات بگم!؟
از دخترایی که حالا حقشونو نه تنها فریاد میزنن بلکه هر روز میگیرن دستشونو باهاش میرن بیرون؟ روزی صدهزار مرتبه باید بهت یادآوری بشه که آزادیهای فردیِ یک نفر ، آزادیهای فردیِ همون نفرِ، نه بیشتر و نه کمتر؟ و خودت این فرصت رو دادی ، با جنایتها و ظلمهایی چندین سالهات ، حالا فرزندانِ این سرزمین تمامن مسئولیتِ یاد دادنِ حقوق فردی و اجتماعی رو به تو ، به عهده میگیرن و این لطف رو در حقت میکنن!
شایدم باید از پسرهایی بگم که مثلِ تو ، به ناهمجنسشون به چشم ماشینِ تولید بچه نگاه نمیکنن. زن رو فقط ضربهگیری برای دردها و رنجهای خانواده به حساب نمیارن.
پسرهایی که میخوان مسئولیت خودشون رو بپذیرن ، علاوه بر جدیت و سختگیری پدرانشون؛ مهربانی و عطوفتی نو رو هم در خودشون دارن که قرارِ منجر به رشد نسل جدید پسا جدید دیگهای بشه که اونها حتی به یاد نخواهند آورد اسم ننگین و زشتِ تو چی بوده.
از این درکِ دوطرفه بگم یا از تلاشهای نافرجامت برای تفرقهاندازی که موجبِ اتحاد و یکپارچگی در عینِ تفاوتها و اختلافها شده!؟ یا از اینکه حلقهی انزوا هر روز داره برات تنگ و تنگتر میشه!؟
از بچههای کوچیک بگم یا پیرمردهای همنسل خودت که از دم ، حتی یکیشون به تو و نمایشات اعتقادی ندارن؟ از سپرانِ بلا بگم که دیگه بلایا رو دفع نمیکنن و ضربهگیرشون کار نمیکنه!؟
از پوزخندِ جهانیان به هیکلِ زشت و نافرمِ حکومتت بگم که مایهی ننگ انسان و انسانیته ، نه فقط ایران و ایرانی!؟
از چی بگم!؟
چه چیز تو رو راضی میکنه!؟ چه چیزی باعث میشه بفهمی این ، هیچ شباهتی به امیالِ کثیفت نداره؟
آخرین آرزویِ تو مرگ جوانانت خواهد بود که اون رو به گور میبری..
و مرگِ تو آغازی برایِ درخششِ این نسلِ بیدارِ درجریانِ آزادِ خلاق خواهد بود که از ویرانههای حاصلِ شهوتِ تمامیتخواهیت ، بنایی باشکوه برای تمامِ دوران خواهند ساخت..
از من به تو..
بدرود ضحاکِ زمان!
مطلبی دیگر از این انتشارات
جوانه های روییده از دل سنگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
استقلال بانوان
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیا بریم سفر، سفری به دنیای دختران و زنان