خفقان نیک اندیشانِ پرخروش

نفرت ریشه در جانم دوانده است.

دلم کینه ای از جنس غم دارد.

غم برای دخترانی که در این جنگ خاموش، بی صدا خاموش می شوند.

برای آرزوهایی که زیر خاکستر بیداد و ستم دفن می شوند.

نمی دانم به چه جرمی، حکم زندگی در این دوران را برایمان بریده اند....

زندگی خاکستری رنگی که هر روزش تلخ تر از دیروز و تاریکتر از آسمان شب است.

دلم می خواهد فریادی از اعماق جان برآورم و بگویم:

" بی انصاف های خدانشناس این هایی که میزنید، خودی اند؛ فرزندان همین آب و خاک هستند؛ بچه های خودمان اند!

این هایی که داغِ تهمینه ها و رودابه هایشان را بر دل هایشان گذاشته اید، مردمان خودمانند!

چطور نمی شنوید این آه های برخاسته از دل مادران و پدرانی که بند دل هر انسان با وجودی را پاره می کند! "


چه کسی می داند که تا کی این دردهای سوزانِ منجمد کننده مهمان دل هایمان هستند؟

تا چه وقت باید گل آلود اما پرخروش، ترسیده اما مواج، این تهاجم های سنجیده شدهِ پرهیاهو را بچشیم؟

کاش آهوان تشنه زندگی ایرانم، خسته و ترسیده اما با صلابت، مسکن تن های تب کرده مان باشند.



این اتفاقات اخیری که جان ده ها و صدها نوجوان رو در خطر قرار داده جای سکوتی نمی گذارد...

خانواده ها نگران، دانش آموزان ترسیده....

مامان خودم تصمیم گرفته نذاره برم مدرسه. میگه جونت از چهارتا اراجیفی که یاد میدن و هیچ کاربردی هم نداره مهم تره...

حق داره مادر هست و نگران. اما جرم من و امثال من چیست؟ چیزیست غیر از اینکه فریاد آزادخواهی مان را به گوش فلک رساندیم؟

این حجم از شقاوت و سنگ دلی از کجا نشئت می گیره؟

این کسایی که هرروز سال دارن برای رقیه و حضرت فاطمه سینه میزنند و جامه میدرند الان کجا هستند؟

درآخر امیدوارم همه دانش آموزا در امان باشن. حتی شده نرید مدرسه....

به امید رهایی از این دسیسه های پشت پرده✌?