رازی که جگر می سوزاند

تق تق... +کیه؟ -منم
تق تق... +کیه؟ -منم

من یک زن ام...!

یک زن که شاید جایگاه اش در تمام دنیا کلی فرق داشته باشد. مردمانی هستند که زن را عاشقانه قبول می کنند و برای مقام زن بودن اش احترام خاصی قائل هستند..ساده ترین مثال اش را میتوان زنانی که در جلسات قرآنی دیده ام زد....می گفتند از پیامبری که دخترش را مادر خودش خطاب کرد و فاطمه را نور دو چشم اش...پیامبری که همیشه میگفت:« فاطمه پاره تن من است...!»

پس چرا من نور دیدگان کسی نیستم...؟!

پاره تن بودن چه مزه ای دارد؟....مادر بودن را نخواستم...پیشکشتان! دخترتان باشم؛مرا بس.....

هیس
هیس


در قاموس من؛ در خاندان و خانواده من زن بودن معنای دیگری دارد. میخواهی معنایش را بشنوی؟؟؟ گوش باز کن...طاقت و تحمل ات را بالا ببر....این جا،زن بودن معنای تلخی دارد...معنای زهری اصیل و خالص...

زن بودن در خانواده من یعنی سرکوب، یعنی هیچ شمرده شدن، یعنی ضعیفه بودن، یعنی مطیع بودن، مطیع هرکسی که قدرت دارد....زن و مرد اش مهم نیست؛ هرکس که قدرت دارد! هرکسی! روی هر حرف، هر هجا؛ هر علامت اش فکر کن....

زن بودن یعنی تمام روز بغض هایت را قورت بدهی و هیچکس نفهمد. زن بودن یعنی این که همیشه دلت تکه تکه باشد و بدتر آن که تکه های دلت این طرف و آن طرف دنیا پراکنده باشند.

زن بودن خیلی مضحک است. زن بودن دنیایی است از تضاد ها،خواستن ها، نداشتن ها، نیاز های کوچک خنده دار و حتی همان ها هم برآورده نشدن!

زن بودن یعنی حسرت این که لاک صورتی و روسری نارنجی و مانتوی سفید و کفش های سرخ؛ یعنی که سهم تو هم از هوا و از آسمان و زمین مساوی آن دیگری ها باشد. زن بودن یعنی حسرت آغوش های بی منت و بی پرسش.

زن بودن دنیایی است همه ترس و واهمه و اضطراب. زن بودن من یعنی همه این ها.....یعنی اینجا که گم می شوی، به جای آن که دنبالت باشند فراموشت می کنند...

زن بودن من پر از درد است. زن بودن من خالی است از تمام پاره تن بودن ها....خالی است از بوسه های پدرانه و آغوش مادرانه....خالی است از لبخند های دوست داشتنی و حس خوب انسان بودن...
"زن بودن من حس گندی دارد"


داستان زندگی امثال من تکرار زیاد دارد...پر است از حس حقارت و درد...
برای من این زندگی نه....این مُردِگی تمام نشدنی است.


می رسد روزی که خودتان از این که به من بدی کردید شرمزده می شوید. عاقبت میرسد آن روز..!
می رسد روزی که خودتان از این که به من بدی کردید شرمزده می شوید. عاقبت میرسد آن روز..!


با تمام این ها این روز ها یاد گرفته ام در کنار زن بودنم؛ مرد هم باشم. زنانه وار مرد باشم...آخر...برای خودم مردی شده ام...روز ها در سکوت، بی صدا گریه میکنم ولی...دنیا مواظبم باش؛ قلبم هنوز زنانه می زند...


این داستان ادامه دارد...

منبع:مهسا رمضانی
با کمی تغییر