گاهی قلم به دست چند خطی سیاه میکنم
روز زن مبارک
روز زن مبارک!
بعد از مدتی طولانی، متنی که در چنلی در تلگرام به چشمم خورد باعث شد نیرویی منو دوباره به اینجا برگردونه برای نوشتن. نوشتن از چیزی که همیشه در مناسبت های این چنین ذهنم رو درگیر میکنه.
به اعتقاد من همه ی مناسبت هایی مثل روز زن، روز مرد، روز کودک، روز دانشجو و مناسبتهایی این چنینی، بهانهای برای کنشگری به حساب میآیند. بهانهای برای صحبت از حقوق نادیده گرفته شدهی گروهی، فرصتی ناب برای شنیده شدن صدای افراد. اما بین صدای بلند تبریک و انبوهی هدیههای گرانقیمت و شلوغی بازار جوکهای مناسبتی (که همگی بهانهای برای شادیاند و شادی لازمهی جامعهای سالم است) باید حواسمان به فریادهای کسانی که به دنبال احقاق حقوق خود هستد نیز باشد.
روز زن صرفا و تنها روزی برای تبریک نیست. اگر بنا باشد همان مردانی که در خیابان با نگاه و کلامشان، به آزار جنسی میپردازند، همان مردانی که به بهانهی غیرت، زنان را در بند میکشند، همان مردانی که دست به خشونت (از هر نوع) میزنند، با تبریک و هدیهای صدای وجدان خود را خاموش نگاه دارند، آنگاه نه تنها هدف اصلی از این مناسبت اجرا نشده بلکه به جایگاه زنان بیاحترامی افزونی نیز شده است.
روز زن بهانهایست برای اندیشیدن.
به نقشی که زنان در جامعه ایفا میکنند؛ به معلمانی که در کودکی اولین قدمهای پیشرفت امروز ما را استوار ساختند، به زنانی که با صدای آوازشان عاشق شدیم، به زنانی که زندگیشان، دستاوردهایشان و سخنانشان، امید روزهای ناامیدی بود. به پرستاران و پزشکانی که زخمهایمان را مداوا کردند. و از همه مهمتر، به مادرانی که ما را به دنیا آوردند، دستمان را در تمام مسیر گرفتند و علیرغم تمام مشکلات، راه را به ما نشان دادند.
روز مادر، بهانهایست برای تقدس زدایی از این وظیفهی دشوار که در لفاف کلماتی عاشقانه و توصیفاتی مبالغهآمیز پیچیده شده. بهانهایست برای انکه واقعیت دشوار مادری کردن را بدون فیلتر بیان کنیم. دست مادران را بگیریم و آنها را در مسیری پر از پستی و بلندی یاری کنیم. و این حداقل پاسخ ما به لطف مادرانمان خواهد بود.
روز زن، بهانهایست که ما زنان، با خود تکرار کنیم:
هر چه تبر زدند مرا، زخم نشد، جوانه شد...
روزی که کنار هدایایی که خاطره سازند، به پای حرفهایی واقعی بنشینیم. حرفهایی که اگر شنیده شوند، شاید تغییری بزرگ در جهان امروز ایجاد نکنند، اما حداقل فضایی امن برای روحهای مستقل و بزرگی خواهند ساخت که به وسیلههای مختلف سرکوب شدهاند.
شاید روز زن بعدی، یک سال دیگر، تغییر کوچکی در خانههایمان ایجاد کنیم.
و حرف نهایی:
اینها اندیشهی شبانهی من است و نه حرفهایی بزرگ که بناست به تغییری بزرگ بینجامد. اینها جملاتیست که شاید موقع پر کردن فرم بیمارستان وقتی تنها باید نام پدرمان را وارد کنیم، وقتی در پارکها کسی را در حین ارتکاب به آزار جنسی به زنان میبینیم، وقتی در خانه زنی به تنهایی بار همه چیز را به دوش میکشد، از گوشهی ذهنمان بگذرد. شاید بلند شویم و کاری کنیم. که حداقل بهای زندگی قدمهای کوچکی برای تغییرات کوچک است. که سال بعد به یاد آوریم اندکی بزرگتر شدیم. اندکی بهتر.
اینها شروعی برای من و همهی ماست تا از خودمان شروع کنیم. از پشت پردهی جنسیتزدگی آشکار و پنهانی که همهی ما را در چنگال خود گرفته اندک اندک رها شویم و به دنبال روشنایی حرکت کنیم.
و در نهایت:
تقدیم به مادرم که مستقل بودن را به من یاد داد. تقدیم به معلمهایم که یاد دادند چگونه فکر کنم، چگونه بنویسم، و چگونه بهتر زندگی کنم. تقدیم به زنانی که با قدمهایشان در تاریخ، باعث شدند امروز من از همین حقوق برخوردار باشم. تقدیم به زنان همسایهام در افغانستان که زیر بار افکار پوسیده زندگی میکنند. تقدیم به روح تمامی زنانی که در این سالها زیر تیغ داس تعصب به قتل رسیدند. تقدیم به تمام شاعران، ورزشکاران، کنشگران، سیاستمداران، موسیقیدانهای تاثیرگزار زندگیام که نشان دادند چگونه می توان جوانهای شاداب در میان قلوه سنگها بود.
به لبهایم مزن قفل خموشی
که در دل قصهای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
به لبهایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را
«فروغ فرخزاد»
مطلبی دیگر از این انتشارات
فمنیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
*never give up*
مطلبی دیگر از این انتشارات
خفقان نیک اندیشانِ پرخروش