زنانگی...

من زنانگی را در روح طغیان گر و قلبی سرشار از عاطفه و نگاه قدرتمند و با صلابت معنی می کنم. من زنانگی را در جسارت زندگی کردن در دنیای بی رحمانهِ مردانه معنا می کنم. من زنانگی ها را عاشقانه های فروغ، وطن پرستی های سیمین، هوشیاری پروین و شجاعت مهساها و نیکاها معنا می کنم.

آری من از زنانی می گویم که شاید عطرشان مستت نکند اما نامشان معادل معجزه هاست. من از دوشیزگان خورشید و بانوان گلبُن می گویم. زنانگی تنها به رقصیدن ها و بوسیدن ها نیست، زنانگی به پنهان کردن اشک ها در پشت نقاب تنهایی است. زنانگی حمل کردن چمدان های سنگینِ تبعیض هاست.

نمی دانم شاید از همان ابتدا زنانگی را برایمان به غلط معنا کردند؛ شاید زن بودن به شیرین شدن برای فرهاد وجود خودمان است، مجنون شدن برای لیلی های لبخندمان. شاید زن بودن به تمام ایستادگی هایِ در برابر این افکار کهنهِ مردسالاری است.


بی شک قدرت یک زن، عشق اوست. عشقی که عطر شبنم ها را به تمام دنیای تیره اطرافش می بخشد و با برق چشمان اش جهان را معنا می دهد. کاش دنیا زنانگی های روشن زنانش را به رخ همگان بکشد.