پناهگاه من نوشتن است.
زن

" زن "
من او را " درد خاموش" می نامم.
کسی که خودش پناه خودش هست.
زن علاوه بر زندگی کردن، زندگی کردن یاد می دهد.
عشق را یاد می دهد و وجودت را سرشار از نور می کند.
اگر تمام غم های عالم هم درونش باشد باز خود را، خوشحال ترین نشان می دهد
درباره زن می نویسم.
نه به خاطر این که خود زن هستم!
بلکه میخواهم فریاد شان باشم
فریادشان
از سکوت هایشان
رنج هایشان
از بارهایی که هر روز بر گردنشان اضافه می شود.
به او خیانت می شود اما درون او به قدری مثل آب زلال است که جرئت دوباره عاشق شدن را به خود می دهد.
آیا تا به حال گِله های یک زن را از بی محبتی ها شنیده ای؟ گریه هایش را چه؟ غم هایش؟
نه ندیده ای!
همه چیز را درون خود می ریزد و دم نمی زند!
از ناحقی ها
از کنایه ها
از بی محبتی ها
از هیچ کدام دم نمی زند!
نه این که نخواهد
نمی تواند.
اگر لب بگشاید، لب هایش خونی می شود...
از چه بگویم؟
از این که خنده اش گناه است؟
دلخوشی هایش می شود از حد گذشتن؟
شب گردی برای آرام کردن قلب شکسته اش بی حیایی است؟
بی اذن شوهر اجازه ترک کشور را ندارد؟
آرایشش میشود خود نمایی؟
این همه ناحقی برای یک نفر زیاد نیست؟
قصد رها کردنش را ندارید؟
بگذارید نفس بکشد
زن هاخسته اند!!
هم جسمشان
هم روحشان
رهایشان کنید!!
فاطمه _ پاکدل
۱۴٠٠۹۷
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاه کتابهای دینی به زنان چگونه است؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تابو شکنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
روز جهانی سقط جنین ایمن