آزادی! بهپای عهد با تو بسته میمانم
شعلهای بکار و شمعی درو کن
«متن مربوط به همین حوالی در سال ۱۴۰۲ست.»
علیه فراموشی|در این یکسالِ تبدارِ مُشَوش چه از سر گذراندیم؛ کجا بودیم و اکنون کجاییم.
همهچیز از تو شروع شد ماهسان، تو که خونِ پاکِ بابرکتت به خاکِ این سرزمین ریخت و از هر قطرهاش آگاهی و شجاعت جوانه زد. بهراستی که نامت رمزِ ما شد مهسا گیان، رمزِ ایستادن برای آزادگیِ خِطهای که وطن مینامیماش.
داستانِ تو را الهه و نیلوفر برایمان روایت کردند تا دیوصفتانِ حقیرِ این ملک در میانِ سیلِ ما غریب بمانند نه تو، که ژینایِ ما بودی. الهه و نیلوفر هنوز در بندِ اسارتی هستند که میلههایش را با تار آزادی تنیدهاند، هردو از پاسداریشان از حق و حقیقت خرسند و خوشنودند و ما مدیون به صراحتِ بیوصفشان.
تنها چندساعت پس از آشکار شدن آنچه بر تو گذشت پایتخت برای تو بهپاخواست و بعد از آن دومینووار تکتکِ شهرهای کوچک و بزرگِ این جغرافیای پهناور به دادخواهیِ تو، تو که غریب نبودی، کوچه به کوچه را فریاد زدند. بعدتر صدای ما به جهان رسید مهسا! جهان به خونخواهی تو قیام کرد و شکوهی آفرید به یادماندنی. نامِ تو جهانشمول شد و دنیا اینبار ما را نه با پروپاگاندایِ منحوسِ ویروسهای چسبندهی خونخوار بلکه با تو بازشناخت و تحسینمان کرد.
مدارس و دانشگاههای این میهن بهنام تو و بهیاد تو خروشِ حقخواهی سر داد و بلند شد، با وجود تمامِ تازیانههای هیئتِ مرگ بلند شد و ایستاد و مشتش را بهسمتِ دشمنِ حقیقی گره کرد.
جدیدترین نسلِ کشورِ تو با نسلهای قبلتر، طی یک معجزهی تاریخی، دستِ آشتی و دوستی داد و همراه و همقدمِ یکدیگر از گسلِ میاننسلی گذشتند و برای تو یکصدا و همدل، طنینِ زنزندگیآزادی را جهانگیر کردند.
امروز یک سال است که خواننده نمیخواند مگر برای تو، نویسنده نمینویسد مگر بهیاد تو، نقاش نمیکشد مگر تصویر تو، نوازنده نمینوازد مگر از نوای تو، سینماگر کار نمیکند مگر بهنام تو، شاعر نمیسراید مگر در وصف تو، نوحهخوان نمیخواند مگر از شکوه تو. یک سال است که زن آزاد زندگی میکند بهلطفِ تو.
آبیِ آسمان و سرخیِ شفق، سبزیِ برگ و خاکیِ کوه، سفیدیِ ابر و طلاییِ خورشید یادآور توست.
از حماقتِ دشمنان این خاک است که این اجتماعِ بزرگ علیه ظلمِ آشکار را نمیبینند. یک جمعِ میلیوننفره از مهدی و توماج و شروین تا مونا و سپیده و ترانه. از کرد و ترک و گیلک تا لر و عرب و بلوچِ این گستردهزمینِ سبز.
ژینا مهسا امینی، دختران و پسرانِ کمنظیر این کشور خون دادند اما شجاعت تکثیر شد، بالای دار رفتند اما جسارت پراکنده شد، زندانی شدند اما درخت رشادت به بار نشاندند، چشمانشان را از دست دادند اما دلاوری را به بطن جامعه آوردند.
کوردلانِ تیرهروحِ تهیمغزی که انتهای پهلوانیشان، راهرفتن در صفِ پیادهنظامِ شرِ مطلق بهصرفِ آبمیوه است، شهامتِ خواهران و برادرانِ تو، که دربرابر ستمگرانِ بیرحمِ مسلحبهتیروتیغاند، را بهسخره میگیرند و پیگیر رهاوردِ این یکسالِ سرخرنگِ تاریخماناند.
برای تو میگویم مهسا، اینبار نه از آنچه از کف دادیم بلکه از آنچه بهدست آوردیم.
_خیابان را پس گرفتیم، باید نابینا بود برای ندیدنِ بازپس گرفتن کوچهها از ریادوستانِ مشوق به زیستِ دورویانه.
_مجبورشان کردیم صدایمان را بشنوند، اینبار اما هرچه کردند نتوانستند نوایی که دنیا را درنوردید خاموش کنند.
_تمامِ تلاششان برای ترسیدنِ خودمان از خودمان را نقش بر آب کردیم و بازهم بهمانند گذشته هموطن شدیم.
_از فردیتِ اجباری به جمعیت انتخابی رسیدیم، حالا سرشار از نمادیم برای یافتنِ هم تنها با یک نگاه. از این انزوای تلخ خلاص شدیم و مجتمع شدیم بر حولِ محور یک هدفِ والا.
_دستِ نسلِ قبل را گرفتیم و از دیروزِ الزامی به فردای آفتابی کشاندیم. دیگر نمیترسند. دیگر از مو، رقص، بوسه، خنده، زندگی و زن نمیترسند.
_و نسل جدید را بهسمت فرهنگِ حقیقی خودمان راهنمایی کردیم. فرهنگی که برای بعضی از آنها درحال نابودی بود و برای بعضی دیگر درحال شکلگیری بهصورت وارونه.
_حسِ وطندوستیای که درحال انقراضِ تدریجی بود را مجدد لمس کردیم، زنده و خروشان. و جوانانِ هراسان از ماندن به «سفر چرا؟» رسیدند.
_شکافِ بزرگ بین داخل و خارج شکسته شد و فهمیدیم اگر چه آنها از ایران رفتند اما ایران از دل آنها نرفت. و بزرگترین نقطهی اشتراکمان نه آیینمان است و نه مترومعیار عقایدمان بلکه ایرانی بودنمان است که هیچ شاه و شیخی نمیتواند خط بطلان بر این زنجیر محکم بکشد.
از ما بهپوزخند میپرسید اِنقلابمان چه شد؟ بهشادی میگوییم اِنفجارِ یکساله را به تماشا بنشینید.
این کشور بیدار شد و بیدار هم میشود. سرانجام از گوری که برایمان کندید نور بلند میشود!
و هرگز فراموش نکنید روزگاریست که شما نه فقط دربرابر حرفهایتان که حتی دربرابر سکوتتان هم مسئولید.
تسلیت برای ملت بزرگ ایران.
روزی که پلمب شدیم:
روزی که بوسیدیم:
روزی که لچک ننگ از سر برکندیم:
روزی که بر روی خرابههای شر، نو شدیم و نوروز را گرامی داشتیم:
روزی که رقصیدیم:
روزی که به گریه اعتراض کردیم:
روزی که بلند شدیم و جهان را به همراهی مجبور کردیم:
روزی که زندانی شدیم:
روزی که سوختیم:
روزی که ایستادیم:
روزی که درفشِ کاویان قهرمانانمان تنها گیسوانشان بود:
روزی که تکتک شهرهای وطن را گشتیم همانطور که بودیم:
روزی که نوشتیم:
روزی که چشم دادیم:
روزی که جان دادیم:
روزی که بر مزار عزیزانمان زندگی بردیم:
ما نه بخشیدیم، نه فراموش کردیم. ما ادامه داریم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
من هم
مطلبی دیگر از این انتشارات
درسی که باید از جنبشهای زنان آموخت (به مناسبت ۸مارس)
مطلبی دیگر از این انتشارات
به نظر شما چه چیزی مردانه است ؟