فراشعری از نیلوفر مسیح

" فصل فرازن"


ای ناگهان ترین هنوز، بر بال انتظار

سرخ است سطر من

یک زن، یک زن غریب

وا مانده از حتی

از این هنوزترین

بی چشم تو منم

یک زن یک زن غریب، شکسته در خودش شکسته از هنوز

ای ناگهان ترین خیز و بر آشوبان

جهان یک زن را

جهان فرازن را

مغموم بایدم

ای بایدترین من، شمعی برای تو

شمعی برای می نوشم

شمعی به حکم ناگهان

پیاله می رقصد، بی رقص یک زن از هنوز

از ناگهان

چشمم سرخ یک خط است

می بارد ابری در آن

آن را بغل می کند هنوز

در یک فصل، فصل عریان از شک

فصل فرازن ها

سایه از زن گریزان است

گریزان از زن گریزانتر

شاید که شک دارد

یک شک در لابه لای این افعال

ای ناگهان ترین

یک فصل سپید، انتظار می کشد زن را

خاموشا بر لب

سکوت آویزان است

بر لب های ساعت هم، انجماد فصل سرعت نیست

فصل نمی بایدهاست

زن ناگهان از شک، برآشفته است در خود

این مکررِ خیال

فصل سبز شکفتن هاست

فصل عریان یک فرازن از، شک

غلتیدن یک باید در، یقین مطلق ها



#نیلوفر_مسیح

#فراشعر

#مکتب_اصالت_کلمه

#عریانیسم_و_اعلام_مرگ_تفکر_منحط_مرادومریدی

#عریانیسم_و_اعلام_عرفان_بس_در_تمدن_اسلامی

#عریانیسم_مبلغ_فلسفه_و_تفکر_انتقادی_درجهان

#امپراطور_واژه_های_جهان

#استاد_آرش_آذرپیک

#عریانیست

#اندیشکده_کلمه_گرایان_ایران