کار آفرین و هم بنیانگذار ایده پردازان بهیاد
لیلا، برادرانش و ما ایرانی ها
به نام خالق هنر
یکی از کارکردهای هنر، نشان دادن ما به خودمان است. درست مثل آینه ای که زیبایی ها، زشتی ها، نقاط قوت و ضعف قابل بهبود را برای ما آشکار می کند. سعید روستایی در این فیلم بخش های مختلف جامعه ایرانی را به تصویر می کشد. با عینکی دیگر او بخش های مختلف روان ما نشان میدهد. او از ابزار شخصیت پردازی برای نشان دادن خلق و خوهای مختلف ما ایرانی ها استفاده می کند. از پدر و مادری که سالهاست با افکار پوسیده و توهم آمیز خود روزگار می گذرانند، تا برادرانی که هرکدام یک یا چند ویژگی عمیق روانی ما را در رفتار خود هویدا می سازند.
هدف از این کلام، مدح، ذم یا نقد شخص یا اثری نیست که اساسا خود را شایسته آن نمیدانم، بلکه قصد بنده به اشتراک گذاری برداشت های شخصی از فیلم برادران لیلا و دیدن بخش هایی از روان فردی و جمعی ما ایرانی ها در این اثر است. به این امید که چراغی روشن کند و گره ای بگشاید.
پیش از خواندن این متن پیشنهاد می کنم این فیلم دیدنی را تماشا کنید.
در ادامه به بررسی هرکدام از شخصیت ها و در انتها به جمع بندی می پردازیم.
پدر (سعید پور صمیمی): نماد بخش نرینه سنت های نخ نما و باورهای پوسیده ی ما ایرانی ها
او که پرداختن به وجه موهوم خارجی خودش (تبدیل شدن به بزرگ فامیل) را بسیار مهمتر از دیدن مشکلات داخل خانه و پرداختن به آنها می داند. با توهم مهم بودن زندگی می کند و حتی وقتی از داخل و بیرون خانواده بارها به او تلنگر می زنند که ساده نباش، احمق نباش، مسیر قبلی قطعا اشتباه است، آنقدر حفظ آن تصویر پوشالی برایش مهم است که به انواع روشهای اخلاقی و غیر اخلاقی متوسل می شود تا به اهداف خود برسد. گاه خود را به موش مردگی می زند، گاه هیاهو به راه می اندازد، گاه دروغ می گوید و از تزویر و ظاهر سازی هم ابایی ندارد! او کارمند ساده زحمتکشی بوده که حاضر است حاصل پس انداز عمرش (40 سکه طلا) را برای بدست آوردن آن احساس مهم بودن غمار کند، اما با واقعیت دردناک فرزندانش مواجه نشود، لذا به درخواست آنها برای سرمایه گذاری در کار جدید که می تواند اوضاع خانواده را متحول کند بی درنگ پاسخ منفی می دهد و روی آن پافشاری می کند تا فرصت بسوزد.
مادر (نیره فراهانی): نماد بخش مادینه سنت های نخ نما و باورهای پوسیده ی ما ایرانی ها
او که خانه دار و مسئول اصلی تربیت فرزندان است، به شدت از کمبود عزت نفس رنج می برد، دخترش را تحقیر می کند و به جای پذیرفتن مسئولیت خود در نتایج فعلی خانواده، تمامی تقصیر ها را به گردن لیلا (همجنس خود) می اندازد. او به سادگی خام همسر می شود و در مسأله سکه ها با وعده های همسرش و شریک شدن در سوداهای توهمی او پا بر یک عمر خاطرات تحقیر آمیز اقوام همسر می گذارد و تمام قد از تصمیم او مبنی بر بر باد دادن سکه ها حمایت می کند. در حالی که لنگ نان شب هستند چهار تخم مرغ برای چشم زخم پسرانش به زمین می کوبد و حتی جمله ای در زیبایی دخترش نمی گوید!
لیلا(ترانه علیدوستی): نماد بخش زنانه و آگاه روان ما ایرانی ها که خسته از فشارها، تحقیرها، نابرابری ها، مرد سالاری ها و تبعیض ها خستگی ناپذیر مسیرش را برای بهبود اوضاع خانواده ادامه می دهد.
او که حدود چهل سال دارد، خواستگارش را با حماقت پدر از دست می دهد. خودش را جدا از پدر و مادر و برادرهایش نمی داند. هرچند کار مناسبی دارد و جایگاه اجتماعی اش قابل مقایسه با دیگر اعضای خانواده نیست و به سادگی امکان رها کردن خانواده را دارد، تمام حقوقش را در حمایت از خانواده خرج می کند، حتی اعتبارش را!
سعی می کند با برادری که از نظر او بیشتر اهل فکر است (علیرضا) کاری راه بی اندازد و برادران را مشغول کند.
در جاهایی یک تنه سعی می کند مقابل حجم بزرگی از حماقت برادران ایستادگی کند.
اما تحمل او هم حدی دارد و وقتی همه ی برادران حتی علیرضا مقابلش می ایستد، مجبور به تسلیم می شود و از ایده خرید مغازه در پاساژ دست بر می دارد.
او سنت شکن است، بیشترین تقابل را با حماقت های باورهای محدود کننده (پدر و مادرش) دارد. در دیالوگی به یاد ماندنی و نفس گیر به پدر می گوید:
- تو تا حالا کلمه تربیت به گوشت خورده؟! تربیت یعنی اگر یکی مثلا بچه ات کار خوب کرد تشویقش کنی و اگر کار بد کرد تنبیه اش کنی. تا حالا تنبیه مربوط به کوچکتر ها بود، ولی یه وقتایی باید بزرگترها رو طوری تنبیه کرد که دیگه زندگی دیگران رو به آتش نکشند.
و بصورت نمادین سیلی بر ساده لوحی های پدر در مقابل بیگانگان و دسیسه هایش برای فرزندان می زند.
او برای اولین بار عنوان می کند که با مرگ پدر (نبود سنت های خرافی) قرار نیست اتفاق خاصی بی افتد و اتفاقا شادی واقعی را با دیدن مرگ پدر به چهره راه می دهد!
(یادآوری: پدر و مادر در این فیلم نماد بخش های مختلف روان ما هستند و بر همه ی ما جایگاه رفیع آنها و لزوم حفظ احترامشان آشکار است)
علیرضا (نوید محمد زاده) : بخش درستکار اما بی بصیرت روان ما ایرانی ها.
او توانایی دیدن تصویر بزرگ و چیدن اتفاقات و تحلیل آنها کنار یکدیگر را ندارد. جملات صحیح را در جاهای ناصحیح می گوید، تدبیر ندارد و خودش با ترس اش فرصت ازدواج و کار خوب را می سوزاند.
او احساسی تصمیم می گیرد و پدر و مادر ( باورهای پوسیده) از احساسات او سوء استفاده می کنند. با این حال در بین برادران عاقل ترین است.
امید لیلا برای برون رفت از اوضاع فعلی است. او به جای حل مسأله فرار می کند و برای مواجه نشدن با عشق قدیمی اش که به علت تعلل او از دست رفته است و همچنین دوری از مسائل دردناک خانواده، به بهانه پیدا کردن شغل به شهر دیگر مهاجرت کرده و سالی یکبار هم به خانه بر نمی گردد.
او در بزنگاهی که بایستی از تصمیم خواهر برای تسلیم نشدن به پدر برای سپردن چهل سکه به فرد خارج خانواده حمایت کند، شانه خالی می کند و در شب سرنوشت ساز علیرغم اصرار خواهر بر نگه داشتن قرارداد مغازه به ترسش تسلیم می شود و با برادران همراه می شود.
با تمامی این احوالات او مشاهده گر خوبی است. از اتفاقات درس می گیرد، و شجاعت اعتراف کردن پیش خواهر را دارد:
- شما راست میگی. من آدم ترسویی هستم. شاید باورت نشه من از اتفاقات خوب هم می ترسم. وقتی همه چیز خوبه منتظر می شم تا یک اتفاق بد بیفته. همین مریم (عشق قدیمی) اونقدر خوب بود نتونستم نگه اش دارم. بعدا تو کارخونه رفتم دنبال یک دختری که از اول عیب و ایرادش معلوم بود و به خاطر عیب و ایرادش ولش کردم. من از آدمی که نقص داره بدم میاد و از آدمی که بی نقصه می ترسم. یعنی چی؟ من از اون مغازه هم می ترسیدم. چون من حتی از خوشبختی هم می ترسم!
تا اینکه در سکانس پایانی استحاله خود را به نمایش می گذارد و علیرغم فوت پدر تصمیم به همراه شدن با نسل نو و شرکت در جشن تولد و رقص در آن می گیرد.
پرویز (فرهاد اصلانی): پنجاه ساله، بزرگترین پسر خانواده که از قضا سنتی ترین (سنت های مندرس) و آویزان ترین هم هست.
وقتی در نان شب محتاج است و از منزل پدر سوسیس می دزدد و برای چهار میلیون بدهی دست به دامن برادر می شود، به امید پسر دار شدن، پنجمین بار پدر می شود!
اساسا فکر نمی کند و برای فرار از مشکلاتش به عرق پناه می برد و وزنش مدام در حال افزایش است. به جای حل ریشه ای مسائل به زورگیری از مشتریان سرویس بهداشتی می پردازد.
منوچهر (پیمان معادی): او نماد بخش عجول و کم تحمل و طماع روان ماست که به واسطه آن هر از چندگاهی در دامی تکراری می افتیم.
ژیگول ترین فرد خانواده است.
آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی! زنش را به تازگی طلاق داده. واقعیت های خودش و خانواده اش را نمی پذیرد. با همین وضع می خواهد دک و پوز عالی داشته باشد و مبنای تصمیماتش هم همین است. خرید خانه ای بدون سند، بدون گاز و حتی بدون پله از همین دست انتخاب هاست. او نماد بخش از روان ماست که ندیدن واقعیت ها و نپذیرفتن آنها را سر لوحه می کند و در عوض به دنبال پیمودن ره صد ساله در یک شب است. تفکر فست فودی! زود، تند و سریع. در گفتگو با فرد غریبه کلاهبردار و برادران، به جای طرح مسأله به طرز صحیح و استفاده از خرد جمعی خانواده، با تصمیمی که از قبل گرفته شده سعی در اغوای عزیزانش می کند و حتی وقتی در جلب همراهی آنها موفق نمی شود، به دور از چشم آنها تصمیم اش را عملی می کند. 980 پراید ثبت نام می کند، هر کدام به قیمت 20 میلیون تومان در حالی که به دلیل نوسانات قیمت ها بایستی برای هرکدام 120 میلیون تومان بپردازد. او نماد بخش عجول و کم تحمل و طماع روان ماست که به واسطه آن هر از چندگاهی در دامی تکراری می افتیم.شرکت های هرمی، موسسات اعتباری، بورس و .... !
این بخش روان ما اگر کنترل نشود زندگی مان را آنگونه به باد می دهد که چاره ای جز فرار با پاسپورت جعلی نداشته باشیم.
فرهاد (محمد علی محمدی) :نماد بخش های هیجانی و واکنش گرای روان ما.
او کوچکترین عضو خانواده است، عقلش در عضلاتش است. او بر پا کننده بلوا هاست.
در تصمیمات مهم صاحب فکر و رای مهمی نیست. همرنگ جماعت است . کسی روی او حساب باز نمی کند.
انتشار این فیلم در روزهای ابتدایی سال 1402 جالب است. همین روزهایی که اتفاقات سال گذشته را مرور می کنیم و به اهداف سال جدید فکر می کنیم، دیدن بخش های مختلف روان مان در آینه این تصاویر کمک می کند به توهمات، دسیسه ها و نجوی های شیطانی باورهای محدود کننده آگاه تر شویم، روی عزت نفس سرمایه گذاری کنیم، بپذیریم ما مسئول تمامی اتفاقات زندگی خودمان هستیم و فرافکنی نکنیم و از بصیرت و استقامت لیلای وجود در کنار درستکاری و سلامت علیرضای آن و زور بازوی فرهاد، معجونی بسازیم که نه تنها کلاهبرداران با تحریک بخش منوچهر نتوانند ما را به سمتی ببرند که مجبور به ترک صحنه شویم، بلکه تصمیم صحیح را در زمان صحیح به گونه ای اتخاذ کنیم که در روزها و ماه های آتی همواره در حال رشد و ارتقاء خود و کشورمان باشیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطره اولین پریود من
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 161 و 162
مطلبی دیگر از این انتشارات
نیلوفرانه شدم مبتلای تو!!!