نشریه سینمایی دکوپاژ از جمله نشریات مستقل دانشگاه شریف هست که در حوزه های مختلف مربوط به سینما فعالیت دارد.
نقد سریال فلیبگ
فمنیست دوست داشتنی
در این نوشته قصد داریم سریال کمدی – درام انگلیسی محصول شبکه BBC را به چالش بکشیم.
«زنان با دردی ذاتی به دنیا میآیند اما مردها برای رسیدن به آن (درد) جنگ راه میاندازند و اگر جنگی نباشد، راگبی بازی میکنند...»
در همین ابتدا شما فکر میکنید با سریالی سراسر آمیخته با واژهها و افکار افراطی فمینیستی و ضدّ مرد سروکار دارید، اما اینجا جای قضاوت نیست؛ بلکه جای نقد و بررسی اثر است. در دورههای اخیر شاهد معرفی محصولاتی هستیم که سعی میکنند زندگی یک زن مدرن را بر اساس واقعیات، چالشها و درگیریهای وی رسم کنند، اما به دلیل نگاه تکبعدی به این موضوع و دید کوتاه خود، صرفاً باعث دلزدگی مخاطب میشوند. اما درست در نقطة مقابل، فلیبگ شخصیت و قهرمانی قابل لمس را به مخاطب عرضه میکند و مخاطب به طور چشمگیری با او همزادپنداری میکند. شخصیت دوستداشتنی و قابل لمس او به حدی به واقعیت نزدیک است که گاه مخاطب داستان را از دید خودش روایت میکند. این درگیری و همراهی با داستان میتواند لذتبخشترین قسمت کار باشد.

ستارهای که روایت آن را دنبال میکنیم، «فیبی والر-بریج»، نویسنده، تهیهکننده و بازیگر انگلیسی است. ما ابتدا با شخصیتی با نام مستعار فلبیگ روبهرو میشویم و در شروع میپنداریم او زنی است که میتواند تمام افکار و زندگی خود را تحت کنترل بگیرد، در پیشبینی افکار و سخنان دیگران مهارت بالایی دارد و محرکهای جدی برای اتفاقات پیرامون خود است؛ اما این داستان با شیب ملایمی به سمت پایین حرکت میکند. در ادامه متوجه میشویم احساسات افسارگسیختة او هر لحظه افکار او را درگیر میکند، گذشتة وی بر دوش او سنگینی کرده و در حالی که وانمود میکند در لحظه زندگی میکند، اما فقط نقاب خالی و تهی بر چهره دارد. در ادامه پی میبریم روابط متعدد وی ریشه در علاقه و خواستة قلبیاش ندارد، بلکه از آنها به عنوان ابزاری برای فراموشی و غرق شدن در لحظه استفاده میکند؛ تا جایی که حتی به بدن خود و جوانی باقیماندهاش به چشم اسلحهای مهارنشدنی مینگرد. گاه در قضاوت دیگران و پیشبینی اتفاقات آینده دچار خطا میشود و گاه سر به هوا و بیملاحظه. قانونشکنی که هیچ چارچوب خاصی ندارد و برای پیشبرد اهدافش از هر ابزاری استفاده میکند.
در قسمتهای زیادی از فیلم شاهد شکستن دیوار چهارم و صحبت کردن با بیننده هستیم که بر جذابیت قصه افزوده و کمک شایانی به پیشبرد داستان میکند. همان طور که اشاره شد، او نقابی بر چهره دارد که افکار منفی و احساسات پریشان وی را از دید دیگران مخفی میکند. میتوان افسردگی و حال پریشان وی را یکی از موضوعات اصلی فیلمنامه و نتیجة اتفاقات پیدرپی دانست که در زندگی او رخ داده است و هر لحظه بیشتر شعلهور میشود؛ گویی آتشفشانی در حال فوران است. مرگ یکی از بهترین دوستانش (بو) را نیز میتوان یکی از عوامل مهم این رفتارها دانست. در فلشبکهایی که در قسمتهایی از سریال وجود دارد، کنجکاوی و هیجان خاصی به مخاطب برای فهم علت اصلی مرگ بهترین دوست او ایجاد میکند. مخاطب درمییابد که در واقع «بو» چیزی بیشتر از یک دوست برای فلیبگ بودهاست. نیمة دیگر او که به زندگی غمناک، سرد و بیروح او رنگ شادابی و طراوت میزند، با افکار او آشناست و در بسیاری از مواقع پشتیبان و همراه اوست. اما با پیشرفت داستان متوجه میشویم که او در مرگ دوست صمیمیاش چندان بیتقصیر نبودهاست. در فقدان بو، فلیبگ جز ظاهر زیبا و جوانی، سلاح دیگری ندارد و برای فرار از افکار منفی و پر کردن خللهای ایجاد شده، دست به روابط بسیار میزند. او به نوعی هر لحظه در حال فرار از واقعیت و کتمان اتفاقی ناگوار است. در پایان فصل اول، او یک گوی خالی است؛ شکسته و در عین حال در آگاهترین حالت ممکن. حال دو مسیر پیش روی اوست؛ نیستی و نابودی یا خودسازی و سروسامان دادن به وضعیت خود...

برخی از بهترین صحنههای این سریال را میتوان لحظات معاشرت فلیبگ با خواهش «کلیر» دانست. این دو که در نگاه اول دغدغهها و مشکلات مشابهی دارند، در ادامه متوجه میشویم دو شخصیت کاملاً جدا از هم هستند؛ به طوری که خواهر بودن آنها گاهی اوقات به چالش کشیده میشود. فلیبگ از سویی قانونشکن و بدون چارچوب خاص، در نقطة مقابل کلیر که از قوانین به طور جدی پیروی میکند و از چارچوب مشخصی عبور نمی کند قرار میگیرد. فلیبگ در آستانه ورشکستگی کار می کند و از نظر روابط اجتماعی و عاطفی وضعیت مطلوبی ندارد، اما خواهرش در کار و حرفة خود بسیار موفق است و از روابط اجتماعی و عاطفی نسبتاً پایدار و آرامی برخوردار است. نکته قابل توجه این گفتوگوها، بررسی معضلات زندگی اجتماعی زنان است و سؤالاتی را در ذهن بیننده تداعی میکند.
یکی دیگر از شخصیت های قابل توجه، «مارتین»، شوهرخواهر فلیبگ است که میتوان گفت نزدیکترین شخصیت را به او دارد؛ مردی دائمالخمر که دارای انحطاطهای اخلاقی مشترکی با فلیبگ است و بدون توجه به عنوان و جایگاه طرف مقابل با او گاه ناگاه شوخیهای زنندهای میکند. اگر هم کسی از او آزرده خاطر شود، توپ را به زمین حریف میاندازد که قصد او فقط شوخی و سرگرمی بودهاست. اما نکتة قابل توجه او، رفتار دوگانه و به چالش کشیدن طرز برخوردهای آمیخته به زهر تبعیض اجتماعی است. این امر را میتوان در دعواها و بحثهای میان فلیبگ و مارتین پیدا کرد. زنی که علیه مردی زبان میگشاید و نه تنها باور نمیشود، بلکه انگشت اتهام به سوی خود او بازمیگردد؛ همان طور که در پایان فصل اول چنین رویهای رخ میدهد و فلیبگ توسط اطرافیان و مخصوصاً خواهر خود طرد میشود. این واقعه علاوه بر جرئت دادن به امثال مارتین برای تکرار اشتباه خود، توانایی و قدرت بازگویی حقیقت را نیز از فلیبگ میگیرد و بیشتر نسبت به گذشته بیاعتماد میشود و تنهاترین دوران زندگی خود را تجربه میکند.

با پایان فصل اول که پایان تقریباً باز و غمگینکنندهای داشت، فصل دوم دریچهای جدید برای فلیبگ گشود. او که هم اکنون در تنهاترین حالت ممکن قرار دارد، در تلاش است از تنهایی خود لذت ببرد و در ابتدا کافة خود را که یادگار بهترین دوستش است نیز رونق میدهد. با وجود تمام انحطاطهای اخلاقی، به دلیل صداقت و یکپارچگی فلیبگ و رابطة قوی و دوستانة او با بیننده میتوان آیندهای روشنتر برای وی متصور شد. فصل دوم بر خلاف فصل اول، حرکتی با شیب رو به بالا دارد و با تغییر داستانسرایی و اضافه شدن شخصیتهای جدید، در مسیری داستان را روایت میکند که شاید برای کمتر بینندهای قابل تشخیص و پیشبینی باشد.
فصل دوم با مهمانیای که پدر فلیبگ برای خانواده خود ترتیب داده است، شروع میشود. در مورد وضعیت سایر افراد خانواده میتوان گفت تغییر خاصی ایجاد نشده و فلیبگ دیگر به رابطههای کوتاه و اعتیادآورش ادامه نداده و سعی دارد کافة خود را پررونق کند. اما نکتة قابل توجه این دورهمی وانمود کردن و تظاهر به خوشی و خوبی است؛ تمام اعضا طوری وانمود میکنند که از دیدن یکدیگر خوشحال و هیجانزدهاند، اما فقط بیننده که با احوالات این افراد آشناست، میداند چه بمب ساعتیای آمادة انفجار است.
همین حس هیجان و انتظار برای رخدادهای غیرمنتظره است که فلیبگ را استثنایی میکند و وجود او را لازم.
.
عمدة تمرکز فصل دوم را میتوان مربوط به رابطة میان فلیبگ و مرد کشیش دانست. رابطهای که به طور تصادفی از مهمانی خانوادگی شروع شد و هر روز با شناخت بیشتری همراه بود، اما نکتة قابل توجه آن، ممنوعیت رابطه و نزدیکی این دو شخصیت است که میتوان آن را عاملی برای پیشبرد این رابطه و علاقة بیشتر فلیبگ برای کشف او دانست. اما اصلیترین عامل را باید شباهت عجیب این دو شخصیت در زیرلایههایی از لغزش و سردرگمی دانست. هر دو لغزشهایی در زمینههای کاری و امور مربوط به خود دارند که شخصیت منحصربهفردی به آنها میبخشد؛ مخصوصاً کشیش داستان که تصویر ذهنی رایج ما از یک پدر مذهبی را به طور کلی تغییر میدهد و بسیاری از چارچوبها را بدون اغراق و طعنه میشکند که خود جذابیت آن را دو چندان میکند.
فلیبگ کانسپتی دارد که در عین روایت درد و رنج، طنز و سرگرمکننده است؛ به طوری که هر صحنه را میتوان یک تراژدی تمام عیار فرض کرد و یا از آن یک شوخی تمیز و جذاب برداشت کرد. او با ادامه دادن شکست دیوار چهارم و گفتوگو و به اشتراک گذاشتن احساسات خود، بیننده را هر لحظه با داستان همراه کرده و دامنه گستردهای از احساسات را به روی بیننده باز میکند. در واقع فلیبگ بدون اینکه قصدی داشته باشد و بخواهد ما را در داستان شریک کند یا از حضور ما آگاه باشد، از این کار به عنوان چاشنی و مکانیزم شوخطبعی برای فرار از چالشها و واقعیتها در زندگی و لحظات استفاده میکند.

دنیای زنان و بررسی چالشهای آنها از مضامین اصلی سریال است؛ همانطور که در قسمتی با زنی موفق دیدار کرده و راجع به دردهای زنان صحبت میکند. او معتقد است زنان با دردی ذاتی به دنیا میآیند و همواره درد را حس میکنند اما مردان قادر به درک آن نیستند، برای همین جنگ راه میاندازند و اگر جنگی نباشد راگبی بازی میکنند. در فصل دوم، پایان خوش و تلخی را میتوان برای سریال متصور بود، اما نکتة مهم آن، آمیختن شیرینتر درام و کمدی بود؛ به طوری که بیننده را میتوان از حالتهای چهرهاش قضاوت کرد که چقدر سریع تغییر میکند و احساسات گوناگون را برای آن به ارمغان بیاورد. مکالمات تکبهتکِ جذاب گستردهتر شده، شخصیتپردازیها و توصیف شخصیتهای قدیمی و برجستهکردن شخصیتهای جدید، کنار هم قراردان تضادها و پارادوکسهای جذاب و در عین حال قابل باور میتواند لحظات زیبایی را برای بیننده به ارمغان بیاورد. ماجرای شخصی که جهانشمول به شمار میرود و به تمام مسائل میپردازد، میتواند به یکی از بهترین تجربههای هر بینندهای با هر ذائقهای تبدیل شود. در واقع فلیبگ فقط یک سریال نیست، بلکه یک جهانبینی و یک جنبش عاری از هر گونه سانسور و نگاه ایدئولوژیکی است که با صداقت تمام داستان را برای بیننده روایت میکند
محمد بذرافشان
مطلبی دیگر از این انتشارات
خشونت علیه زنان
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطره اولین پریود من
مطلبی دیگر از این انتشارات
فمنیست