تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
نیلوفرانه شدم مبتلای تو!!!
قلبم تیر میکشد و درد منتشر میشود و میپیچد به رگهای گردنم و تا ریشه ی موهایم سوز می دهد ؛آن وقت دیگر فکم قفل میکند و زبانم در دهانم نمیچرخد و حسی شبیه یک بغض کال و گس راه نفسهایم را می گیرد!
چشمهایم می بیند و گوشم می شنود ؛حتی واضح تر از همیشه ،اما توان سخن گفتن و گریستن و خندیدن را ندارم!
چیزی شبیه بختک اما در بیداری و در گیر و دار زندگی معمولی ام مثل مار میپیچد به دور جان و تنم و میگیرد رمقهایم را!
درست وسط سر انداختن بافت طرح پر طاووس برای دخترمان!
موقع هوا دادن پوشالهای برنج شالیزار پدری!
وقت هرس کردن گلدانهای ایوان و دقیقا میان خنده های از ته دلت توی عکسهای دونفره مان!
جایی جمله ای خواندم که تمامش یادم نیست اما مضمونش این بود که تو در میانه ی همه چیز هستی!
تو همیشه در میانه ی همه چیز و همه کس و همه ی احساسها بودی اما بعضی روزها بیشتر و عمیق تر و پررنگتری!
قبل رفتنت هم دلتنگت میشدم!
تو میزدی زیر آواز و من دلتنگ میشدم!
«ایلک باهار گلدی دورنالار گلدی
سن گلیب چیخمادین هاردا قالدین»
می بوسیدمت و تنت بوی زنبق و گل قاصدک میداد و من دلتنگت می شدم!
من قبل رفتنت دلتنگی را بلد بودم اما بی تو بودن را یاد نگرفته بودم!
تو رفتی قبل از اینکه بی تو بودن را خوب آموخته باشم!
من هنوز غذا خوردن بدون تو را بلد نبودم!
من هنوز یاد نگرفته بود که باید چگونه بهانه های کودکانه ی دخترکمان را جلا دهم و یک خنده ی صیقلی از آن گریه های بی بهانه و لجوجانه بسازم!
من عاجز شده ام دلبر جان!من هنوز نمیدانم وقتی کلید توی قفل گیر میکند باید حوصله کنم و به زمین و زمان و بی کسی ام ناسزا نگویم!
تو خوب میدانستی به پشت گرمی حسابگری های تو هوسانه های زنانه را می خریدم چون می دانستم دخلمان را با خرجمان جفت میکنی!من آدم دودوتا چهارتا نبودم محبوبم!
تو رفتی قبل از اینکه تنهایی را بلد شده باشم.من نمی توانستم از تاریکی و زوزه ی باد نترسم.
من یادنگرفته بودم چطور به جای تن گرم تو باید هیبت سیاه و زشت تاریکی و تنهایی را بغل کنم و بخوابم!؟
بی تو تمام راهها دور و تمام شبها طولانی شدند!
از سر خیابان تا خانه صد بار نفسم میگیرد و زانوهایم گز گز میکند و دهانم خشک میشود!
اگر بگویم تمام خیابان را دنبال رد گامهای محکمت میگردم به من نمیخندی محبوب من؟
اگر بگویم بیدهای مجنون کوچه باغ منتهی به خانه ی پدری ات بوی عطر محبوبت را میدهد؛ فکر نمیکنی دلتنگی مغزم را جویده؟
اگر بگویم از روزی که خاک مزارت را ریختم پای نارنج باغچه، بهار که میشود بهار نارنجها بوی نفسهای تو را میدهد؛ فکر نمیکنی تنهایی سر به هوایم کرده؟
اگر بگویم دخترکمان این روزها شبیه ترین است به تو، باور میکنی که دلتنگت شده ام؟
برای همسران شهدای راه آزادی و وطن و عدالت!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
با کلمات زیبا آزادی خود را نفروشیم 2 (در باب ارزشی بودن!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
فرهنگ آمریکایی و دختر ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
لیلا، برادرانش و ما ایرانی ها