من الهه گلکار عاشق ریاضی و ادبیات و نوشتن و خواندن رمان و مقالات هستم آرزویم این است که روزی مرزبندی ذهنی بین انسانها برداشته شود و همه علاوه بر عشق ملی وفرهنگ وباورشون عاشق هم و دوستار هم باشیم
جای پای مردم در تاریخ
مادرم نگاهی به من کرد و گفت چرا انقدر زود اماده شدی مگه باز کلاس جبرانی گذاشته اند نه مامان من باید برم پیش خانم سرمدی معلم تاریخ که پایش شکسته جزوه تاریخ را بگیرم و خانم سرمدی درس امروز را برایم توضیح دهد تا در کلاس ارائه کنم مامان گفت هوا خیلی روشن نیست باهات میایم خودم هم ته دلم راضی بودم وقتی رسیدیم مامان رفت خرید و من هم رفتم به طبقه سوم پیش خانم سرمدی
زنی قد بلند سبزه رو با چشمانی سیاه و نگاهی نافذ
خانم سرمدی لنگ لنگان با یک لیوان چای کنار من نشست نگاهی به من کرد گفت میخواهم در مورد پادشاهی ناصرالدین شاه صحبت کنم خانم سرمدی شرو ع کرد از بیکفایتی و زن باره ای و بی عرضه گی ناصر الدین شاه برایم توضیح دادند و قرادادهای ننگین گلستان و ترکمنچای را برایم تشریح کردند من تند تند جزوه بر میداشتم و سعی میکردم همه چیز را خوب یاد بگیرم
قرار ما اینطور بود که من بعد الظهر هم پیش ایشان امده و سوالات را میپرسیدم و به بچه ها تو حیاط توضیح میدادم
وقتی زنگ تاریخ شد من بلند شدم و از بچه ها خواستم گوش کنند تمام ان چیزهایی که جزوه برداشته بودم را با توضیحات پای تخته نوشتم و ارایه دادم بچه ها اول شروع به نوشتن و جزوه برداری کردند بعد من از بچه ها پرسیدم سوالی نیست تا از خانوم سرمدی بپرسم نرگس یکی از بچه ها که خیلی روحیه جمع دوست و مهربانی داشت گفت من یک سوال دارم گفتم بپرس یادداشت میکنم گفت من خیلی رمان میخوانم و خودت هم میدونی دوستان زیادی از هر قشر دارم گفتم" نرگس سوالت چیه عزیزم" گفت:" الهه از خانوم بپرس مردم عادی زنان خانه دار دختران مدرسه ای مردان کشاورز بقال ها بزاز ها کاسب ها گفتم نرگس بازیت گرفته گفت نه اجازه بده گفتم ادامه بده گفت همه مردم کف خیابان و بازار چه روحیه ای داشتند ایا باسواد بودن یا بیسواد ایا باهم مهربان بودند یا نه ایا به هم کمک میکردند یا نه ایا دختران دوست داشتند عروس حرم سرا شوند یا زن یک سرباز وطن ایا زنان خودشون را دوست داشتند و مرتب بودند و لباس زیبا میپوشیدند و عطر میزدند ایا مردان به همسران و خواهران و مادرانشان تکریم میکردند و زنان غرور مردان و حساسیت ان ها را ارزش میگذاشتند ایا در یک کلام در ایران شاد بودند گفتم نرگس سوال عجیبت تمام شد گفت فقط یک چیز دیگر ایا طی جنگ عاشقان میتوانستند نامه برای هم بنویسند و مادران میتوانستند غذایی برای رزمنده ها بفرستند یا لباس گرم برایشان ببافند من همه را یادداشت کردم زنگ اخر معلم ادبیات نیامد و من با اجازه مدیر زودتر از مدرسه به طرف خانه خانم سرمدی رفتم وقتی رسیدم خانم سرمدی بعد از یک پذیرایی کوچک از من پرسید اوضاع چطور بود مشکلی در ارایه نداشتی گفتم نه ولی نرگس امروز یک سوال عجیب پرسید و سوال نرگس را برای خانم سرمدی بازگو کردم خانم سرمدی دارای فوق لیسانس جامعه شناسی و لیسانس روانشناسی بود و کلا خیلی اهل مطالعه بود و باعث فخر مدرسه وقتی داشتم سوال را مطرح کردن یک لحظه احساس کردم خانم سرمدی گریه اش گرفته و با دستمال گوشه چشمانش را پاک میکند گفتم خانم سرمدی چیشده پاتون درد میکنه میخواهید مسکن براتون بیاورم خانوم سرمدی دستم را گرفت و گفت نه عزیز سوال را فهمیدی گفتم سوال ساده ای است گفت نه الهه سوال بسیار سختی است سوال بسیار غمباری است اگر میدانستی که چقدر جواب این سوال میتواند دردناک باشد الان شاید خون میگریستی نه اشک
گفتم خانم سرمدی ببخشیدا ولی احساس میکنم سوال خیلی لوس است مگه کتاب های تاریخ به ما میتونه جواب سوالهای نرگس رابده و مگه اصلا این قضایا تو قضیه قرادادها گلستان و ترکمنچای تاثیر داره که مثلا دختران ایا سواد داشتن که برای عشقشون که ماهها داره جنگ میکنه نامه بنویسن یا مادرها براشون ژاکت ببافن دولت بهشون حتما لباس میداده و سربازها وقت عشق و عاشقی نداشتن
خانم سرمدی گفت عزیزم تصور کن یک سربازی و ماهها تو گرما و سرما در جنگی در حالیکه هر لحظه مرگ چون ماری زخمی یکی از رفیقات را در کفن کرده و نیش زده و خودت خسته و ترسیده ای اگر همان موقع که داری غذایت را میخوری یک بسته بهت بدهند و وقتی ان را باز کنی عشقت برایت موهایش را فرستاده و قسم یاد کرده برای تو میماند و عاشقانه هایش را برایت گفته باشد ایا این میدان جنگ همان میدان قبلی است اگر درحالیکه داری از سرما میلرزی بسته ای به دستت برسد که مادری برایت کلاه گرمی بافته ایا توان و اراده مقاوتت چندین برابر نمیشود
ایا اگر زنان در ان زمان خودشان را تکریم میکردند و لباس خوب و عطر میزدند و اموزش خوبی داشتند و دارای احترام و کرامتی بودند ایا سربازان با قدرت بیشتری برای این زنان نمیجنگیدند و کار و مبارزه خودشان را بیشتر ارزشمند نمیدانستند اگر ایرانیان ایران و زندگی در ایران را دوست داشتند ایا در برابر جدایی ولو در قالب قرارداد نمی ایستادند
من هم در این لحظه شروع به گریه کردم بله این مردم بودند که پای قرارداد را امضا کردند و ناصرالدین شاه مهره ای نبود
دوستان خاطره ای که تعریف کردم داستانی واقعی از تحصیل من بود من بعد از این جریان شروع به خواندن رمان های اجتماعی کردم و هر چه بیشتر خواندم بیشتر درک کردم انروز خانم سرمدی چه گفت و نقش سبک زندگی کوچک و بزرگ مردم یک کشور و شاد و با سواد بودنشان و همراهی و همدلی و مهربانی و عشق اشان است که اتفاقات را رقم میزند نه سیاست مدارهای حاکم بر انها
خ
مطلبی دیگر از این انتشارات
دخترا کلاً با هم نمیسازن؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
در بابِ جنس دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
بگو که زندهایم