یک نویسنده ی ناقابل که مینویسد از چیز هایی که میبیند،میشوند و میگوید:)
یک دقیقه بیشتر
چه کسی نابود کرد آن شوق در چشمان مردم را؟
چه شد که مردم به جا آنکه پیشواز دی بروند سر خاک عزیزانشان میروند؟
هر چه شد یک شب دیگر
،یلدا در پیش داریم.
یلدایی متفاوت،یلدایی که جای برف،خاکستر میبارد،یلدایی که مردم حتی نمیتوانند روی کرسیشان را تزیین کنند.
یلدای ما که خاک شد،اما امید دارم یلدای نسل های آینده،همان دختر باشد که با گوشواره های اناری،در کنار ننه سرما زندگی میکرد،همان یلدایی که در کودکی دیدم.
دختری شاد که با دست هایی پر از بادام هندی،و هندوانه میاد سراغمان،همان دختری که از ننه سرما میخواست تا برف را مهمان خونه هایمان کند..
امروز یلدا را به امید برگشت آن یلدا جشن میگیرم ..
یلدا مبارک:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا مردان باید فمنیست باشند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
؛
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقایسه زن داستان «پیاده» با «زنی که مردش را گم کرد»