چهار فصل با ندیمه

نظامِ حاکم در ایالات متحده متلاشی می‌شود، مذهبی‌های افراطی کنترل اوضاع را به دست می‌گیرند، برای آدم‌ها پوششی خاص تعیین می‌شود، زنان از اشتغال و حتی خواندن و نوشتن منع می‌شوند، اقلیت‌های جنسی حلق‌آویز می‌شوند و زنانِ بارور برای به دنیا آوردن کودکانِ بیشتر به کار اجباری گرفته می‌شوند. این شاید کلی‌ترین تعریف از رژیمِ نوپای «گیلیاد» و مختصرترین خلاصه از درامِ «سرگذشت ندیمه» است که hulu از 2017 تا کنون در چهار فصل و بر اساس رمانی پادآرمانی به همین نام از «مارگارت اتوود» ساخته و منتشر کرده.
جزئیات حرفه‌ای را باید منتقد حرفه‌ای بنویسد. و مخاطبی مثل من، احتمالاً برداشت‌های شخصی که البته قصد دارم هر کدامشان را به دغدغه‌های شخصی‌ام گره بزنم. دغدغه‌هایی که بعضی در جریانِ دیدن سریال شکل گرفتند و بعضی بودند و از زیر لایه‌های گِل و رسوب آرام آرام بالا آمدند و به سطح رسیدند.

آف‌فرد
آف‌فرد


۱) من اگر جای نویسنده بودم

جون آزبورن (آف‌فرد) شخصیت اصلی سریال زنی حدوداً سی ساله است که در حین فرار به کانادا به همراه همسر و دخترش دستگیر و به «مرکز قرمز» فرستاده می‌شود تا به عنوان ندیمه به فرماندهان گیلیاد خدمت کند. جون در زندگی قبلی‌اش ویراستار کتاب بوده، با معیارهای زیباییِ دنیای ما زیباترین زنِ مجموعه تلقی نمی‌شود، عالی‌ترین مدرک تحصیلی را ندارد و به طور کلی خیلی به تعریفِ ما از قهرمان نزدیک نیست.
من اگر جای نویسنده بودم شاید جون را به شیوه‌ی دیگری ترسیم می‌کردم. زیبا، حسادت‌برانگیز، باهوش و نکته‌سنج. و اینجا بود که بزرگ‌ترین اشتباهم را مرتکب می‌شدم. نویسندگانِ هوشمندِ مجموعه که هر قسمت حسادت مرا بیشتر از قبل تحریک می‌کنند، به جای ترسیمِ یک قهرمانِ مادرزاد، روندِ پذیرش، تغییر، خودکاوی و شکل‌گیریِ یک انسانِ معمولی و واقعی را به مخاطب نشان می‌دهند. چیزی که دنیای ما بسیار بیشتر از قهرمان‌های داستان‌های افسانه‌ای به آن نیاز دارد.

عمه لیدیا در حال انجام وظیفه!
عمه لیدیا در حال انجام وظیفه!

۲) نه سیاه، نه سفید. اینجا دنیای واقعیِ ماست

همه‌ی ما می‌دانیم آدم‌ها نه مطلقاً خوب‌اند و نه کاملاً بد. این چیزی است که هرکداممان ممکن است بدانیم، ولی نویسندگانِ سریال سرگذشت ندیمه هم می‌دانند و هم به خوبی پیش روی ما ترسیمش می‌کنند. آنقدر خوب، که گاهی هم‌دردی با سیاه‌ترین شخصیت سریال و عصبانیت از سپیدترینِ آنها دور از ذهن نیست. اگر دو فصل ببینید و جاهایی دلتان برای عمه لیدیا بسوزد و جاهایی هم از دست مویرا عصبانی شوید، بهتر مرا درک خواهید کرد.
شاید بشود گفت شخصیت‌ها به حرفه‌ای‌ترین شیوه‌ی ممکن نه مطلقاً سیاه و نه مطلقاً سپید، که در تونالیته‌ای میانِ طوسیِ روشن و خاکستری تیره جای می‌گیرند. همانطور که هر کدام از ما.

از چشم‌اندازها
از چشم‌اندازها

۳) رنجِ مطلق زیبایی را می‌بلعد

جایی خواندم که اندوهِ قویِ حاکم بر داستان هر رگه‌ای از زیبایی را که به آن وارد شود می‌بلعد (نقل به مضمون). درست هم هست. سریال سرشار از زیبایی است. خانه‌های مجلل، بدن‌های کشیده، صدای کفش‌های پاشنه‌بلند، چشم‌اندازهای خاصِ آمریکای شمالی و جاده‌های برفیِ حوالی مرزِ کانادا. اینها و خیلی زیبایی‌های دیگر که رنج می‌بلعدشان و ما هم تماشاگریم. تصورش را بکنید، یک منظره‌ی دریاییِ فوق‌العاده، یک آسمانِ آبیِ پاک با ابرهای سفیدِ پراکنده و زنان چشم رنگی و بلوند که در پیاده رو قدم می‌زنند. پیاده رویی دقیقاً بینِ این منظره‌ی چشم‌نواز و دیواری خاکستری که مردی را فقط به جرم همجنسگرا بودن از آن آویخته‌اند!

۴) گاهی به تخیل نیاز است، گاهی نه

می‌شود گفت سرگذشت ندیمه یک باورپذیرِ باورنکردنی است. هر کدام از اتفاقات را اگر بیرون از سریال به عنوان یک قصه‌ی واقعی بشنوید به سلامت عقل راوی شک خواهید کرد! قصه‌ی این ندیمه را اما می‌شود شنید و باور کرد. شاید در خاورمیانه بیشتر و در اسکاندیناوی کم‌تر. ولی به هر حال می‌شود و این قدرتِ روایت است.

مارگارت اتوود (نویسنده)
مارگارت اتوود (نویسنده)

۵) سریال یا کتاب؟ مسئله این است

من می‌گویم هر دو. منی که تا قبل از سرگذشت ندیمه از دیدن ساخته‌های تلویزیونی و سینمایی بر مبنای کتاب‌های مورد علاقه‌ام بیم داشتم. حتی پیش آمده که چند دقیقه از فیلم را دیده و از ادامه منصرف شده‌ام، به خاطرِ خراشی که بر تصور نابم از مطالعه‌ی کتاب انداخته. سرگذشت ندیمه اما اینگونه نیست. انگار سازندگان مجموعه جواهری را از مارگارت اتوود گرفته‌اند و روی یک مخملِ سبزِ تیره، در یک قابِ ساده روی یک دیوار سفید به معرض دید مخاطب می‌گذارند. جالب‌تر این که اینجا، نه خواندنِ کتاب سریال را از دهن می‌اندازد و نه دیدنِ سریال کتاب را بیات می‌کند. اگر از یک قصه‌ی آمیخته به تخیل، با دغدغه‌های اجتماعی، سیاسی و اعتقادی لذت می‌برید بدونِ قائل شدن اولویت هر دو را ببینید و بخوانید. شرط می‌بندم در هر صورت بی‌نهایت لذت خواهید بُرد.


حامد مردانی

فروردین ۱۴۰۰