چه شده و به کجا رسیده‌ایم؟

امروز از طریق دوستانم مطلع شدم که دخترکی دوازده ساله با اقدام به حلق آویز کردن خود برای پایان دادن به زندگیش، جان سپرده.
به اندازه کافی مبهوت شدم و تاسف خوردم اما چراغی در بالای سرم روشن شد که یک علامت سوال بزرگ آن‌را روشن و خاموش می‌کرد.
چه شده که امروز به اینجا رسیده‌ایم که کودکی در این سن اقدام به خودکشی می‌کند؟
من خود وقتی دخترکی دوازده ساله بودم هنوز با عروسک‌هایم بازی می‌کردم.
میان لی‌لی بزرگی می‌دویدم تا سنگ را به خانه آخر برسانم.
دنبال برادرم می‌دویدم تا مرا سوار بر دوچرخه تازه خریده‌اش کند.
کنار مادرم می‌نشستم و با سنگ‌های باغچه یک‌قل دو قل بازی می‌کردم.
استکان چای را که تا نیمه میان سینی ریخته بود با عشق برای پدرم می‌بردم.
من وقتی دخترکی دوازده ساله بودم هنوز به خواهر کوچکتری که بعد از من آمده بود حسادت می‌کردم.

امروز ما را چه شده؟
کجای دنیایمان وارونه شده؟
چرا دخترکان دوازده ساله امروزمان شبیه من در دوازده سالگی نیستند؟
چرا این گل‌های شاداب پژمرده‌اند؟
کدام باغبانی آپاشش را زمین نهاده؟
کدام داسی جای علف‌های هرز باغچه، گل‌های زیبا را حرس می‌کند؟

به راستی چه شده و به کجا رسیده‌ایم؟