بال به مثابه یک ابزار
#یادداشت «بال به مثابه یک ابزار؟»
یادش به خیر یکی از اساتیدمان میگفت: «بشریت به دو بال مجهز است. هر کدام که آسیبی ببیند کل سیر و سلوک بشریت دچار اختلال میشود.» این حرف سالهاست آویزهی گوشم است که جامعه تنها در صورتی رشد سالم می کند که زن و مرد دوشادوش و بال در بال هم ببالند؛ در خدمت هم، با هم و برای هم زندگی کنند.
اما به نظر می رسد واقعیت این است که در جامعهی ایران امروز، زن وقتی دیده می شود که خدمتش له یا علیه مرد باشد. اما اگر نقش مستقلی برای خود بازی کند و در آن نقش موفق شود؛ حتی به عنوان یک قهرمان ملی؛ چندان توجهی را برنمی انگیزد. نمونه اخیرش در ورزش، نایبقهرمانی و رکوردشکنی ملی فرزانه فصیحی در دوومیدانی و شکستن طلسم ۵۶ سالهی کسب مدال زنان والیبالیست و فینالیست شدن در مسابقات همبستگی کشورهای اسلامی ۲۰۲۲ و بازتاب کم رنگ و لعاب آنها.
حتی ریشه دعوای زنان در بحث پوشش و حد و مرزهای آن هم برمی گردد به اینکه پوشش زن تا چه اندازه التیام بخش یا علیه غرایز مردان جامعه ست. مردانی که برای حفظ چشمان خود از گناه، به دامن و روسری زنان چسبیدهاند. به این بهانه که زن، جسم زن، امکانات و پتانسیلهایی دارد که هر مرد سالمی را تحریک می کند و جامعه را بر هم می زند! در اینجا یک نقش چه برای زن چه مرد نادیده گرفته شده است: نقش تفکر.
آیا مرد امروزی تا آن حد رشد و بلوغ نیافته که مانند اجداد بدوی خود با دیدن کوچکترین نشانهی زنانگی، نقاب اخلاق نیندازد؟ یا زن امروز آنقدر دستکم گرفته می شود که فاقد شعور حداقلی برای پوشش اندام خود در نظر گرفته می شود؟ خود مردها این شعور را دارند؟ از کجا به ارث برده اند؟ عجیب و قابل تامل آنکه حتی زن و مرد بدوی با ایجاد و رعایت تابوهای مختلف، حد و مرزهای اخلاقی و رفتاری زیادی در قبایلشان جاری کرده بودند تا آسیبهای کشش متقابل دو جنس نسبت به هم را به حداقل برسانند، اما به حساب غرایز و زمینههای تحریک آن، یکدیگر را متهم و پوشش طرف مقابل را محدود نمیکردند.
ماجرا از آنجایی دندانگیرتر می شود که این جنگ های زرگری برای به هم انداختن دو بال جامعه، به جایی می رسد که خود زنان را مقابل هم قرار می دهد. افراط در هر تفکر و ایدیولوژی و هر نوع تعصب، نه تنها خود آن تفکر و ایدئولوژی را به قهقرا می برد بلکه آدم های پیرو آن را به یک ضد انسان و ضد دین تبدیل می کند چراکه عملکردشان نه تنها از نظرگاه انسانی تقبیح می شود، که منجر به بدنامی همان دینی می شود که نمایندگیاش می کنند. و نتیجه آن همان چیزی ست که در جامعهمان روز به روز بیشتر شاهد آن هستیم. این آدم ها نیستند که مقابل هم قرار می گیرند بلکه آدمهای عادی و معمولی هستند در مقابل رباتهای ایدئولوژیک. این تصویر بسیار وحشتناکی برای یک جامعه در حال رشد است. جامعهای که ادعای اخلاقمداریِ مسئولان فرهنگیِ آن گوش فلک را کر کرده، با عملکرد اشتباه خود نه تنها اخلاق که ایمان مردم را به بازی گرفته است. وقتی اجرای آیین و فروع دینی از صحن فردی و انتخاب فردی تبدیل به اجبار جمعی و اجتماعی میشود تا حدی که به مثابه مجرم با افراد خاطی برخورد میشود، اولین اثرِ آن، همرنگی جماعت نیست بلکه ایجاد تنفر و واگرایی جمع است.
چه اتفاقی می افتد که یک زن به واسطه دین و اعتقادش خود را مجاز می داند که به زنی دیگر با اعتقادی دیگر تشر بزند و او را به نوع نگاه خودش مجبور کند؟ چه مرجعی چنین قدرتی به یک انسان می دهد تا در دمدستیترین انتخابِ انسانی دیگر از جنس خودش تعدی کند و محق و راضی از انجام این تعدی، خود را در حال انجام فریضهای الهی ببیند؟ به راستی کرامت انسان که در این بوق و کرنا کرده اند به اندازه همین یکسانکردن پوشش آدم هاست؟ اگر قرار بر یکشکلی بود چه نیازی بود که به انسان حق انتخاب و قوه تعقل و تدبر داده شود؟ چه فرقی بود بین انسان و شامپانزه؟
بعید می دانم خدا آنقدر کوچکدل و حقیر باشد که آدم ها را، آدم هایی را که برای نمایندگی خود بر خاک زمین فرستاده، به خاطر چنین مسایلی به جان هم بیندازد. مشکل از ما آدم ها و قرائت مان از ادیان و ریشه دادن همه چیز در دستور خداست. وگرنه کدام خالقی راضی به ظلم به خلق الله ست آنهم بابت تفاوت؟ این تفاوت می تواند در تفکر، انتخاب دین، پوشش یا سلایق و علایق باشد. ذات رشد بشر در همین تفاوتها و تلاقی و تضاد آنها با هم است که در کنار هم و با هم منجر به پیشرفت و تغییر شده است. مگر می شود همه آدم ها را یک شکل و یک رنگ و هم عقیده و هم کیش کرد و آن وقت از چنین جامعه ای انتظار تعالی و رشد داشت؟
جامعهای سالم میماند که بتواند قدرت انعطاف و همزیستیِ مردم با انواع تفکر و دین و مرام را در کنار یکدیگر ممکن سازد تا تمام تواناییهای بالقوهی انسان از شاهراه این تفاوت ها و تناقض ها بیرون بزند و چرخ اجتماع حرکتی بی دست انداز را تجربه کند.
هم شکل شدن همهی آحاد جامعه، نه تنها عملی نیست که هر تلاشی برای این تبدیل، خطرناک و منجر به تباهی جامعه است. زن و مرد هر دو بال پرندهی انسانیت هستند هر کدام که زخمی، سرخورده و تحقیر شود دیگری نیز از عواقبِ آن آسیب در امان نخواهد بود و پرواز منجر به سقوط خواهد شد.
زنان طی قرن ها آموخته اند که چگونه در جامعهای مرد محور زندگی کنند و خواستههای خود را طوری حفظ کنند که نمیرد. آنها به مرور جراتمندتر خواستههای خود را بروز داده و به توانمندیهای جدید رسیده اند و به سمتی رفتهاند که جامعه را به تعادل نزدیکتر کنند. به نظر میرسد مسئله صرفا حجاب و بی حجابی نیست. زیر پوست این شهر به مراتب رفتارهایی با زنان شده و می شود که با تعمق به جایی می رسیم که باز هم مانند مسئلهی حجاب متوجه میشویم نگاه به زن، ابزارمحور است؛ ابزاری برای تولید مثل، ابزاری برای لذت، ابزاری برای فرمانبری و تخلیهی خشم مرد و الی ماشالله کاربرد دیگر...
به راستی ریشه این نگاه به یکی از دو بال این پرندهی بلندپرواز از کجاست؟ نیازهای مردانه؟ ترس از نیازهای مردانه؟ ترس از نیاز مقولهای ست که می توان به تفصیل در آن باب سخن گفت. آیا مرد از روبرویی با غرایز خود فراری ست؟ و برای جبران این ترس، برای ناتوانی در شناخت صادقانهی خود، به زن هجوم می برد؟ و هر بار دست و پای او را کوتاهتر میکند تا مباد او را متوجه ندای درونش کند؟ چه در جوامع سنتی چه در جوامع مدرن که از آن سوی بام افتاده اند و از قدرت اغواگری و زیبایی زن حداکثر بهره را در جهت رسیدن به خواسته خود در صنعت تبلیغات و رسانه و مد و غیره می برند، آیا باز همین ترس حاکم هست؟ ترس از روبرویی مردان با واقعیت درون خود، ترس از روبرویی زنان با واقعیت درون انسان؟ و آنان را آنچنان درگیر با سطح نگه میدارند تا عمق دیده نشود. عمقی که اگر بر آن نور تابانده شود چه بسا راه نجات بشر را نشان دهد. بشری که یا به نام دین، پای زن را می بندد یا به نام مدرنیته، احساس زن را به نفع اموری دیگر مصادره می کند.
پ.ن: البته که نکتهی افتراق جامعهی سنتزدهی ما با جامعهی مدرن غربی قابل چشمپوشی نیست: فضای باز اجتماعی که امکان پویش و حرکت را از کسی که ایده و تفکری نو داشته باشد نمیگیرد؛ امکانِ بودن
پایان
✍#میثم_باجور
مطلبی دیگر از این انتشارات
زنان افسانه ای، زنانی که با گرگ ها می دوند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
زن ها در دنیای کامپیوتر
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامجو ( قسمت یک)