آخر منم مهتاب؟ یا قطره‌ای از آب؟

حبیبی مستم یا هشیار؟ دیگر نمیدانم..


آخر خداوندا! منم تنها!؟
آخر خداوندا! منم تنها!؟



مقدمه

جانم این نور در پسِ چادرِ مشکیِ شب است؟ یا دوزخی سوزان؟ دیگر نمیدانم!
دل‌به‌دلم این منم آزاد؟ ریزذره‌ای در باد؟ یا روحی سرگردان؟ دیگر نمیدانم!
مهربانم از سرما می‌سوزم؟ شراره‌یِ آتش؟ یا لرزان در این گرما؟ دیگر نمیدانم!
گل‌رویم این تَبْ شیرین است؟ مهرِ تو دیرین است؟ یا هوسی ناپایدار؟ دیگر نمیدانم!
ای سبویِ لب‌به‌لب از عشق ، ای حرارتِ بی‌پایان ، بی‌آغاز ، من با تو ام؟ یا تنها؟ دیگر نمیدانم!
گُلا از دشتِ من بودی؟ در جریانِ رودی؟ که به دریا می‌ریزد؟ از پسِ صحرا؟ دیگر نمیدانم!
جیرانم لبخندش دیدی؟ رویش بوسیدی؟ در آغوشش کشیدی؟ این منِ دانا! دیگر نمیدانم!
تینایِ من ، لُپ‌سرخِ صورتی‌سفید.. آخر منم مهتاب؟ یا قطره‌ای از آب؟ دیگر..




کی میدونه رها شده از دوزخ ، هنوز در دوزخ نیست؟
کی میدونه رها شده از دوزخ ، هنوز در دوزخ نیست؟




پیشنهاد می‌کنم که پیش از خوندن ادامه‌ی پست که تازه قرارِ داستانمون شروع بشه،
دو تا پستِ دیگه‌ی من که مربوط به همین داستانه رو مطالعه فرمایید تا پیش‌زمینه داشته باشید.
هر چند این ماجرا رو طوری روایت می‌کنم براتون که چیزی از قلم نیفته..
اما خیلی گُلید اگر به توصیه‌م گوش فرا دهید ??

  1. ساغرِ خالیِ من
  2. برزخ


آغازِ ما از دوزخ بود!

روزی را به یاد دارم که در آتش می‌سوختم!
هیچ نبودم اما همه‌ام درد و سوزش بود.. همه‌جا ام روشن!
گمان می‌بردم هادی مرا هدیٰ می‌کند ، خواسته‌ام مهدی‌شدن بود ، لیک.. فقط طرد شدم!
بدیشان گفتم ، این دوزخِ سوزان ، هرچند روشنت گرداند ، اما جز رنجِ بیهوده ، حاصل چه بود؟
هادی مرا گفت:«کوره‌ای باید تا آجری شاید!!! گر من نبودم ، تو اینجا بودی؟ گر من نبودم؟ تو نیز بود؟»
گفتمش:«عَلَمِ هدایت ، دیگر نمی‌خواهم! من حتی ، لیاقتِ جهنمت هم ندارم!»
گفتش مرا:«برو اما بِدان ، دوزخ ارزد به برزخ ، این بِه بُوَد زِ نه این و نه آن ، یا که.. هم این و هم آن!»
گفتمش:«قبولت ، خم به ابرو نمیارم ، هر چه خواهم جز این ، گر چه تو باشی دانا و من.. نادان!»
پس رها شدم ، سوار بر موجِ نور ، در تونلی بلورین به رنگِ آفتاب! به سویِ ناکجاآباد..
خوردم به تختِ سنگی سفت و سخت. اما صبرله..!
کمی نرم شد! کمی آسوده گشتم! هادی مرا ببین ، آزاد شدم!!!



آخر منم مهتاب؟
آخر منم مهتاب؟


یا ماهی‌ای در آب؟
یا ماهی‌ای در آب؟




ساکنِ مَه در سودایِ زمین ، حلول در اولین کالبد!

وای شگفتا! تخته سنگی دیگر!
رَهی جدید ، نوری سفید!
دِگَر بار سفر کردم ، بینِ این.. تا آن.
فتادم در جایی تاریک ، عقب را نظاره کردم ، وای هادی! من مَهَت از دست دادم!!!
اما وقتِ سوگواری نبود؛
چون دُمی دیدم! این دیگر چیست!؟ این دُم ازآنِ کیست؟ هادی این منم؟
آخر منم مهتاب؟ یا ماهی‌ای در آب؟
آه مادری دارم ، پس بِه از این کارم!
اما صبرله،
وای به احوالم! مادری ترسو ، خم دائمی ، سوار بر ابرو!
روشنی نمی‌خواهم! صبح شده و من تاریک! این جهانِ جدید ، به‌غایت همین است؟
چه کوچک.. چه زشت! دریا که می‌گفتی.. این بود هادی؟ فکر نکنم!
به گمانم این برکه است ، یا شایدم مرداب! آخر منم مهتاب؟ یا ماهی در مُرداب؟ هنوز نمیدانم..!
مادر به من دریا بده ، آغوشی بزرگ‌تر می‌خواهم ، دلی فراخ‌تر ، مادر من دربَندم ، مرا آزاد می‌کنی؟
مادر ولی ترسو ، مادر ولی لرزان ، مادر اما هراسان ، مادر لیک محتاط ، مادرم همش.. نگران!!!
مادر این‌ها کیستند؟ اینان که از سپید تا سیاه‌دم مرا می‌پایند! مادر دوره‌ام کردند! مادر مرا نمی‌خواهند؟؟؟
مادر منم.. مادر.. رهایی با تو می‌خواهم..
اما افسوس هادی ، جدایی را تو یادِ من دادی..
مادر دِگر رفتم، هرگز برنمی‌گردم. مادر مهربان بودی ، بهترین مادر ، اما داستانم این است ، آزاد شوم آخر..!
به رود و رود و رود می‌روم. از قور و مار و کور گُذَرَم ، اما.. آخر منم مهتاب؟ یا در کیسه‌ای پُر آب؟
خنجر به دست گیرم؟ تا در این دالان ، به این زودی.. نَمیرم؟ آخر منم مهتاب؟ یا قاتلِ سقاب؟(ب فقط جهت قافیه کردنِ سقا یا همون مرغِ سقاست!)
زندان نمی‌خواهم ، دربَند نمی‌تانم!
هادی حال مرا بین! پرواز می‌کنم! به منقارِ این پرنده ، در آسمانت ، هادی گولش زدم! من زرنگم..؟
هادی گیر افتادم! هادی من مُردَم؟
هادی منم مهتاب؟ یا ماهی‌ای بی‌جان؟ دیگر نمیدانم..!


اهرمن همیشه برتر است!
اهرمن همیشه برتر است!



یلی غُرّان!

هادی منم بازم ، هنوزم در آبم!
هادی این دیگر چیست؟ دست دارم! با پا..! هادی نگو.. هیچ مگو!!!
نکند این‌بار ، که من یک انسانم..!؟ آخر منم مهتاب؟ یا که شدم انسان؟ عجب تنی دارم..!
هادی شهسوارم ، حقا چه بدنی دارم! هادی انگار خوبم ، اما حال خوشی ندارم!
هادی آنان‌اند ، همان دیوان!
در دوزخت دیدم ، از رده‌ی عفریتان ، گونه‌ای از اهرِمَن!
هادی ، من با این تن ، آخر چه دارم؟ تا که کنم قربان(قربانی)؟
هادی مرا کُشتند. دریا شده حیران! خانه‌ام کو؟ دیگر نیستم.. میانِ ماهیان!
هادی منم مهتاب؟ یا که یَلی بی‌جان؟ دیگر نمیدانم..!



زنان و مادران ، والاترین‌اند!
زنان و مادران ، والاترین‌اند!



مادری گِریان

هادی منم بازم! این‌بار شکم دارم!
این زن چه‌قدر آشناست! که در او جا دارم!
هادی منم مادر ، هم منم یک نوزاد! آخر منم مهتاب؟ یا قطره‌ در زِهدان؟ یا مادری گریان؟ دیگر نمیدانم!
هادی به یاد دارم ، که من یَلی داشتم ، همسرم در دامان ، به من دادَش جان! هادی شدم بیوه!
هادی زنم واقعن؟ از زن چه می‌دانم؟ چه دوراهی سختیست! نوزادم یا مادر؟
هادی منم بازم! دارم می‌زایم! این خانه‌یِ آرام، این منزِلَ از گرما ، دیگر نمی‌تانم ، هادی من گریانم!
دردی دارم اما ، بازم شوم سرپا! باز هم شوم سرپا؟ هادی منم مهتاب؟ یا بیوه‌ای بدحال؟ آخر منم خندان؟ یا بچه‌ای گریان؟
هادی منم مهتاب؟ یا که زنی بی‌جان؟ نوزاد شدم هادی!! حالم نمیدانی..!


شاعران اکثرن هستند.. غمگین!
شاعران اکثرن هستند.. غمگین!




شاعری غمگین

هادی منم بازم! یتیم این بارم!
هادی چه‌قدر سخت است ، این‌بار مادر ندارم! هادی به یادِ برکه.. ، هر روز می‌گِرْیَم!
هادی دل دارم ، اما بدجور بی‌حالم. هادی شدم تنها ، شاعری بی‌پروا..
هادی شدم خسته ، دیگر از این دنیا. آدمی بودن سخت است ، وقتی که می‌فهمی ، من از فهمیدن ، دیگر نمی‌خواهم! من در این کالبُد ، دیگر نمی‌تانم! هادی منم مهتاب؟ یا شاعری دیوان(دیوانه)؟ دیگر نمی‌تانم..!
هادی منم اینجام ، در میانِ صحرام! هادی جان ندارم ، از بس که خون دادم!
هادی رگم زدم تا ، بیشَزین نباشم سرپا ، هادی مادرم حیف شد ، ای کاش مرا نمی‌زاد!
هادی بانگِ کَرْکَس ، یا نافذنگاهِ آهو؟ هادی چه می‌دانم!؟ که حال من کجایم!
آخر منم مهتاب؟ یا شاعری بی‌جان؟ دیگر نمیدانم..!




کرکسِ سیه‌رو
کرکسِ سیه‌رو




کرکسِ کَژدُم

هادی منم بازم ، این بار بال دارم!
هادی ولی صبر کن ، این چیست به منقارم؟
هادی ندارم مو! هادی شدم بَدرو!
هادی چه‌قدر زشتم ، این کرکسِ زشت‌رو!
جانم گناه کردم؟ به عمرم ثمر دادم!
که هر که را پُرسند.. او را شاعر می‌دانند!
نه مسلکِ مَستی ، نشناسندش به رِندی!
هادی او که خوب مُرد! گر چه خود ، نَفسَش کُشت!
هادی ثَمرِ شعرم ، حال از که بستانم؟
این کرکسِ کژدُم ، واقعن نمی‌خواهم! دیگر نمی‌تانم!
هادی منم مهتاب؟ یا لاشخوری بی‌تاب؟ آزادم کن ازین جسم ، دیگر نمی‌خواهم..!
هادی در کوهستان ، فقط تو را بینم!
در این دریایِ سوزان ، که به رنگِ خاک ، دینم؛
هادی شدم خسته ، بسته و وابسته..
بسته شده بالم ، وارسته گشت حالم!
هادی کنم آزاد ، خود خواهم.. سبک‌بار!
هادی او را دیدم ، این یک نمی‌گیرم! آن‌قَدر گُشنه می‌مانم ، تا از لاش‌نخوری بیرم(بمیرم)!
هادی آهو را دیدم ، این بار درو میرم!
هادی منم مهتاب؟ یا کرکسی بی‌جان؟ این‌بار میدانم..!




آهوی وحشی
آهوی وحشی




آهویِ دَشت

هادی منم بازم! آبستن این بارَم!
لیک نه یک انسان ، بَل آهویی در گلستان!
دیگر از آب ، نیستم عایق..
دیگر در آب ، نیستم سوارِ قایق..
اما آن‌جا را بین ، دشتی پر زِ.. شقایق!
هادی ولی اما ، بسی شدم ترسو ، از سایه می‌ترسم ، از آن خمِ ابرو.
هادی تنهایم ، من هیچ‌کَس ندارم!
هادی جُزین بچه ، چه در بَرَم دارم؟ آخر منم مهتاب؟ یا آهویی ترسان؟
هادی باز زاییدم ، به ثمرم بالیدم. لیک نمی‌تانم ، از نهالم بُریدم!
جانم شدم خسته ، بسته و وارسته..
بسته شده پایم ، وارسته گشت حالم!
طفلکم طعمه‌ی شیر شد! پَنجه بر سرش تیر شد!
هادی منم سوزان ، در دوزخِ دونان(موجوداتِ پَست).
هادی شدم خِجِل ، از آنگَه که شد تَلَف.. طفل!
هادی شکارم کن ، از غُصه سبک‌بارم کن..
هادی صدا آمد ، در این گلستانم! جز سرخیِ گل‌ها ، چه سُرخ می‌آمد(در نظر می‌آمد)؟
اما منم هادی ، زخمی شدم.. نالان!
هادی شکارم کردن ، شکارچیان بی‌وجدان!
خونِ خود دیدم ، دیگر نفهمیدم!
هادی منم مهتاب؟ یا که روحی در باد؟ آهویی بی‌جان..




هم این و هم آن!
هم این و هم آن!



نَظَرباز

هادی منم بازم! باز دست و پا دارم!
طعام کردم با آهویی ، که دیروز در دشت بودم!
گویی سرنوشت این است ، که هر بار فعلی را ، با واپسین خوراک سازم!
چه کرکس از شاعر ، چه شکارچی از شکار..
هادی شکارچی جاکش است! هر روز با یکی سرخوش است!
هادی با همه خوابَم! در عجب از این بار ، از این حالَم!
هادی مشاعرم دستم نیست! این چه عذابِ ، پس از عذابیست؟
هادی خَلقَت شدن گریان ، همه دیوان از من.. گُریزان!
هادی جوانم با بَر و رو ، لیک شدم.. سَروَرِ کژدینان..
هادی هر که بینم می‌خواهم! زرد و سپید و سیَه و سرخ ، برایم فرقی ندارد!!!
از هیچ نمی‌ترسم ، حتی از آبستن!
هادی این منم واقعن؟ این منِ بی‌وجدان؟
هادی دیگر نمی‌خواهم ، بازم نمی‌تانم!
درین حرمسرا شاید ، زندگانی نباید!
عطری مرا در بر گرفت ، کَز خوشبویی شهدِ جانم گرفت؛
هادی آن‌قدر انزال شدم ، که دیگر بیدار نشدم..!
آخر منم مهتاب؟ یا جاکشی در خواب؟ منم خیانتکار! این را خوب می‌دانم..!
هادی رگم زدند ، حرم شد از فین سُرخ‌تر ، هادی دوباره مُردم؟ این‌بار در پیشِ‌رو چه دارم؟؟؟؟
آخر منم مهتاب؟ یا قطره‌ای در آب؟ این‎بار می‌دانم.. این‌بار ، آخربارم!!!



من!!!
من!!!




آخربار

هادی منم بازم! امشو باران می‌بارد!
گریان کودکی دیدم ، به حالش منم زاریدم!
هادی چه‌قدر تنهاست! هادی او نابیناست؟ اما چه‌قدر زیباست!
هادی چه‌قدر ناز است! هادی او معصوم است؟ مادرش این‌طور می‌گوید..!
هادی این‌بارم ، درین آخربارم..
نقشِ او ایفا کنم ، آدمی را رسوا کنم..!
شاید که او نخندد.. یا که دل به دل نبندد.. شاید از عشق هیچ نفهمد.. و زندگانی را نپسندد!
اما ببین جانم ، چه پسری دارم!
درو همه‌چیز بینم ، شاید که بازگردم.. باز به دینم!
هادی دوزخت داغ است؟ همچنان می‌سوزاند..؟
اما دِگَر نیایم! به آتش نمییایم!
هادی در این پسر.. من ، عجب حالی دارم..
او زندگی ‌می‎‌خواهد ، لیک از زندگی بی‌زارم!
هادی این نیم‌انسان ، به کارم می‌آید؟
هادی این گوله‌احساس ، اصلن احساس دارد؟ این چه تناقضیست.. که بدان گرفتارم..!؟
هادی این بچه کیست؟ دیگر او را نمی‌شناسم!
مدام می‌گویدت ، مست است یا هشیار!؟!؟!
نکند فهمیده!؟ منم درو زندان؟
هادی او بازی نیست ، از این بازی راضی نیست!
هادی او فرق دارد ، از سیاهی کم دارد!
هادی از من می‌ترسد ، آنکه با او می‌سازد..
هادی منم می‌ترسم! ، او اسیر است یا من اسیرم؟؟
هادی او می‌فهمد ، که هیچ نمی‌فهمد!
هادی او لرزان است ، گر چه که خندان است!
مرا آزاد می‌کنی این‌بار؟ تا کنم جسمش سبک‌بار؟
هادی منم هشیار؟ یا مستِ این خندان؟؟؟
هادی چه هشیار است(!) ، در سرزمینِ مستان!
آخر منم مهتاب؟ یا که مستی در خواب؟
از من چه میدانی؟ وقتی خود نمیدانم!
آخر منم مهتاب؟ یا قطره‌ای از آب؟ از من چه می‌ماند؟ دیگر نمیدانم...










پ.ن1: در عین احترام به تمام ادیان ، مذاهب ، کیش و پنداره‌های مختلف ، من تناسخ رو روایت کردم!
پ.ن2: با اندکی اقتباس از "ماهی سیاه کوچولو" ، "جاناتان مرغ دریایی" ، "ناطور دشت" ، "ساکورا"..
پ.ن3: من شاعر نیستم برای همین روند داستان این‌طوریه که اولش خیلی ناموزونه ولی به مرور موتور گرم میشه و قافیه‌ها بیشتر میشن!
پ.ن4: بماند به یادگار از کسری؟ دیگر نمیدانم!