من اگر روزی برگردم...

من اگر روزی برگردم؛ به شکل صدای شرشر باران بر روی ناودان های خانه های شمالی بر می گردم؛ به صورت آن نیمکت انتهای پارک که زیر درخت شاتوت است، بر می گردم. به صورت نمای آجری یک خانه قدیمی، عاشقانه های شاملو برای آیدا، دستِ مهربانِ نسیمِ بهاری، به شکل عطرِ دلنشین غریبه ای در پیاده روهای خلوت شهر، بر میگردم.

من اگر برگردم می شوم دختر چشمه، می شوم لبخند روی صورت ها، درختی می شوم که از جنگل به بالای کوه پناه برده، می شوم نصیحت های پدربزرگم، دستان نرم مادربزرگم. می شوم فانوسی در تاریکی، پایداری کوه، خوشبختی خنده ها، گرمای لبوهای زمستانی، قصه های هزار و یک شب شهرزاد.


من اگر روزی برگردم؛ به شکل نور درون قلب آدم های مهربان، به شکل معشوقه شهریار و به شکل دلیل لبخند آدم ها، بر می گردم. به صورت تبریک های تولدم، طلوع خورشید امیدها، به صورت چهل قانون شمس. به صورت آهنگ مورد علاقه ام، به صورت عاشقانه های میا و کوروش، به شکل درمان دردهایمان، بر می گردم.

به صورت الگوریتم های خوارزمی، خستگی های فردوسی، آداب دانی سعدی و غزل های حافظ می آیم. به صورت اشعار پروین که در کنج فراموشی زنان سروده شده، می آیم. می آیم به عنوان کلمات فروغ، دادخواهی فریدون و سمفونی مردگانِ عباس معروفی.

من اگر باز آیم؛ می شوم لکه های رنگیِ رویِ بوم سفید نقاشی، بوی خوش نوزاد. می شوم فرهای موی شروین و دل انگیزی صدای لیلا. می شوم سلطان قلب های عارف، شمعدانی های دق کرده یِ سامان، قصه یِ عشق اِبی.



من اگر باز گردم؛ می شوم مفهوم مقاومت، دوام، فهمیدن و گریستن، تاب آوردن و خندیدن. می شوم آرامش بعد از طوفان. می شوم شمعی در راه درمان. می شوم نان گرم، شن های ساحل، فصل عاشقانه های پاییز.

من اگر روزی برگردم؛ به شکل پایان خوش همه داستان ها می آیم...



ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ

ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ

ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی

ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ

ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .

ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .

ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ

ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .

ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ

ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .

ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ

ﺁﺏ . . .

ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ

ﺧﻮﺍﺏ . . .

ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ

ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .

ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .

ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ

ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .

ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ

" نیما یوشیج"