چه سرّی در توست؟!

کاش آسمان شب‌های ما هم همینقدر زیبا بود!
کاش آسمان شب‌های ما هم همینقدر زیبا بود!

.

امشب مثل دیشب است و دیشب، همچون پریشب. شب‌هایم همه تار و تاریک‌اند. نه ماهی برای تابیدن هست و نه ستاره‌ای برای درخشیدن...

چه سرّی در پس آسمانِ تیره‌ی شب‌های بدون توست؟ چه سرّی در آب‌های شور اشک‌هایی است که گویی از اقیانوس نیرو می‌گیرند؟ چه سری در احساسی است که درون سینه‌ام طنین افکنده و نابودم می‌کند؟

چه سرّی در توست، که حتی سودای محبتت گرماست بر تنم؟!

چه سرّی در توست؟!

.

شاید تو مادر باشی؛ که سیر نمی‌شوم از محبت‌ت!

و شاید تو پدر باشی؛ که سِپَرم شده سینه‌ات!

و شاید تو خدا باشی؛ که ستایشت می‌کنم عمری‌ست!

.

هر گاه فرصتی داشتی، از کوچه‌ی خلوت قلبم گذر کن! کوچه‌ای که عابری جز تو را، نخواهد پذیرفت...

.

_ و من از عشق، بجز عشق؛ نخواهم جز تو

_که تو از عشق، بجز عشق؛ نخواهی از من

.