تردستی‌های گرگ پلید

از نانوشته‌های مداد سفید من

طرحی‌ست تا به قله قاف امید من


سُر می‌خورند خاطره‌ها در نوار مغز

از لای دست‌های تلاش شدید من


آیات بی‌کسی تو از ناودان چشم

جریان گرفت و ریخت به رود ورید من


در چشم‌ بازها چه معمای ساده‌ای‌ست

آن طعمه‌ای که حل نشود در اسید من


پوسیده تار و پود جهانم که هر نسیم

یک تار را جویده از ایمان بید من


دل می‌دهد به هستی این سیمِ خاردار

آینده‌ی رسیده به مرز بعید من


تاریخ غیب کردن یک گله گوسفند

تردستی همیشه‌ی گرگ پلید من