قحطی باور

تناوب های تکراری:

سر از اندیشه ها خالی

به سوی خلق رمالی

فقط یک راه گل، لایی

شده افسوس ها گاری

و گاری بسته بر دوشم

عذاب از حیله می نوشم

غمی در کنج آغوشم

و پستانک چو آغوزش

که من تردید دارم بر:

سیاهی های بی روشن

سفیدی های بس مطلق

و می جوشد دمی دیگر:

که تردیدی بدین عظمی

یقینا یوغ توخالیست

منم درگیر این مبهم

که چشم باورم تنگ است

سفیدی های اجباری

سیاهی های انکاری

منم در قحطی باور

منم در جنگ بی‌داور

کبود است روی هر واژه

و تاول بسته هر واژه

که روزی صدهزاران بار

نوشتم من کنم باور

کنم باور که انسانم

کنم باور که می‌مانم

کنم باور که در قحطی

به ياد دوست مي‌مانم

سكوت واژه‌خیزم من

سکون در گریزم من

صبورم،گرچه لبریزم

به سوی زعم در خیزم