چند سوال از خودم..


ایا منظور از دوست داشتن شخصی دوست داشتن جسم اوست؟

زمانیکه جسم را مثل یک مستاجر در پایان قرارداد تخلیه میکنیم چطور؟ انموقع چی رادوست داریم؟

بازهم همدیگر را دوست داریم؟

وقتی کسی را که دوست داریم و او جسم را رها کرد و رفت ما چطور هنوز اورا دوست داشته باشیم ؟ اگر نشان دوست داشتن دادن گل یا کلام محبت امیز است..وقتی جسمی نبود چشمی برای دیدن گل یا گوشی برای شنیدن کلام محبت امیز نبود دوست داشتن را چطور نشان دهیم؟شاید کار بعدی ما دوست داشتن خاطرات خودمان با او یا سنگ اوست؟ به خاطراتمان چطور میشود محبت کرد؟یا می توانیم گل برای خاطراتمان بخریم؟بالاخره چطور و چگونه و به چه کسی وچگونه محبت ودوست داشتنمان را نشان بدهیم تا ارام بگیریم؟

چطور میشود نفس وجودی همدیگر را در زمان حیات بشناسیم دوست داشته باشیم زمانیکه این نفس درگیر دنیای جسم وماده است؟وجسم هم درگیر حرص واز وکینه وخشم وخور و خواب؟

فقط اگر تمام صفات بد را برای این دنیا بدانیم ونه « نفس اصلی وجودی یکدیگر »شاید بتوانیم اینها را که مانند مانع و پرده جلوی اصل نفس زیبای دمیده شده توسط خداوند در وجودمان را گرفته کنار بزنیم و اصل همدیکر را دوست داشته باشیم وچون راحترین و قابل دسترسترین این ذات در خودمان وجود دارد اول خودرا کشف کنیم تابتوانیم با ارمش دیگری را نیز دوست بداریم وبدانیم اصل همه ی ما از یکجا امده ...

حقیقت اینست که بی قید شرایط و صفات و اخلاق ونژاد و زبان و لهجه اون نفس پشت اینها را در همه یما یکی است را ببوسیم...

وبرای نشستن زیر سایه ی تکه ابری که در لحظه ای روی قطعه زمینی افتاده بحث و جدل نکنیم .تمام..