بعضی وقتها نوشتن........
کوچه ی قدیمی ما اتوبان شد...
وقتی کوچه ی قدیمیه ما اتوبان شد ما اونو ترک کردیمو اون مارو ومن معنویت رو دیدم که داره میره ازکوچه
به اتوبان رفت و دیگه راهشو پیدا نکرد انقدر چیزهای خوب قدیمی اتوبان رو شلوغ وپراز سردرگمی کرده بودند که
هیچکدوم " حتی معنویت" هم راهشو پیدا نمی کرد اما شاید اگر میتونستند راهشون رو هم پیدا کنند چون دیگه اون کوچه ها اونجا نبودند خودشون حاضر به برگشت نبودند .این شد که خوبی وصمیمیت"معرفت"دلرحمی"محبت" تصمیم گرفتند تو اتوبانهای جدید پرسه ی بی انتها بزنند"
پس نه اینکه الان اونها وجود نداشته باشند هستند ولی از پرسه خستند...تمام..
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنبیه فرزند دیگری....
مطلبی دیگر از این انتشارات
خواست
مطلبی دیگر از این انتشارات
اتش و اوند