شاهرخ خیرخواه زاده۱۳آبان۱۳۵۷ازشهررشت،فارغ تحصیل مهندسی شیمی،نویسنده رمان مقاله وآرایه های ادبی
"اندرون شکم بالش"

در اتاق قفل است
تابلو هایش مفقود درون کابینت ها
همه چیز بوی کپک دیوار می دهد
در آن سوی دیوار صدای نعره ها بالا می گیرد
بر بالین سرد به خواب می رود
در ورای خواب می غلتد
نوری زیاد
در آن سوی نور کیست؟
خدا؟
پیامبر؟!
پدر مقدس؟!!
هیچکدام
البته گمان کنم هیچکدام
عمو سانی
مردی میان سال که آن سوی نور نشسته
در حال صوت زدن و پخت و پز ...
چه می پزد؟
نمی داند
پیکره ای از آب گوجه و گوشت چرخ کرده و رشته های در هم تنیده
می شود اسمش را غذا گذاشت!
غذای خانگی
در اطرافش می لغزد
وول می خورد
کمی زر زر میکند
آیا او را می بیند؟
کما بیش ...
عمو سانی ببین چگونه آواز می خوانم
بر روی پاکت های سیگار نقاشی می کنم
می بینی؟
عمو سانی در حین کار سیگاری رول می کند و سپس آتش می زند
با لبخندی عبارتی فرانسوی شاید هم روسی را زمزمه می کند.
نمی داند چه میگوید
اما بنظر می رسد من باب تحسین اوست.
عمو سانی لباس هایم دیگر اندازه ام نیست
می بینی؟
بزرگ شدم
بزرگ تر از هر پسر بچه ای
عمو سانی کفی ملایم می زند.
این طرف آن طرف می رود با دهان بسته نت هایی را به صدا در می آورد
عمو سانی نیز با صوت هایش همراهیش می کند ...
مبتذل است
پیر مردی زن نما که با زنان همبستر می شود همچنان کودک است!
عمو سانی می بیند
عمو سانی توجه می کند
عمو هست
همیشه حضور دارد
او می رود و می آید
اما عمو سانی همیشه هست!
دل نشین است
اما عمو سانی عموی او نیست.
یا عموی دیگری است
یا عموی هیچکس
در نهایت ربطی به او ندارد
او تنهاست
و سر آخر در آن سوی پرده خواب
در چند قدمی آن طرف دیوار
صدای هیاهو بر کمر و سرش پتک می کوبند
در نهایت اوست که انتخاب می کند
انتخابی کند که به خوابی منفرد ادامه دهد
یا قبل خواب شیر گاز را باز کند
حتی عمو سانی هم نتیجه این دو راهی را نمی داند
هیچکس نمی داند!
گربه های ماده در زمستانی سرد زاییدند
پای سیب سرد شد
استفراغ در ته صورت شویی گیر کرد
خواب او نیز دیگر بقا ندارد ...
مانی خیرخواه
مطلبی دیگر از این انتشارات
طنز محض
مطلبی دیگر از این انتشارات
سه زن
مطلبی دیگر از این انتشارات
جمعه ها عجوج مجوج ها کجا می روند