مرد ارغوانی

"مرد ارغوانی"
کراوات ارغوانی بر گردن می‌کند
چون طناب داری که ناله می‌کند
آواز پریشان صفحه گرامافون جاریست
بیلی هالیدی در حال مغلطه سراییست
بوی عطر گیلاس محبوس در سینه اش
نیست رنگی در رخسار خوش طینتش
تنها نشسته بر سر قبر تخت
خالیست قلب این مرد بد بخت
همسرش با عشوه ای سایه آبی بر چشم می‌زند
نمی‌داند که مرد چه مرحمی بر چشمانش می‌زند
اتاق ها مملو از تهیست
مرد از لامپ های نئون فراریست
در راهرو رز های صورتی طنازی می‌کنند
مانند مروارید صورتی خودستایی می کنند
کلید صندوق را از جیبش پرواز می‌دهد
تا که گنجینه ای را از زندان رهایی دهد
عروسکی چینی با گیسوانی قهوه ای
چشمانش چون تکه شکلات دلبری
جسد عروسک را از گلبرگ های رز رهانید
چون در تابوت سینه اش جایی برایش یابید
می بینید چه محزون است، مردی که میگرید
از هر اشکش ، بر زمین گلی مخملی می‌روید
شب های بارانی پر صاعقه گشت
خانه مرد ارغوانی مه آلود گشت
همسرش تاج خار رز بر سر کرد
میان این عصیان راهش را گم کرد
مرد ارغوانی دیگر به سیگار بوسه ای نمی زند
زیر سیگاری سبزش را به ستون مرمری می زند
زمانی که زنگ تلفن به صدا در می آید
عروسک باری دیگر بر مزار رز ها می آرامد
بوی ماتیک همسرش بر یقه او جاوید می‌شود
مرد ارغوانی باری دیگر پسری نا بالغ می‌شود
چشمانش با دستمال توری زن پنهان میشوند
تا که شاید حزن اشک چشمانش تقدیس شوند
مرد ارغوانی نابالغ ما پدر نشد
حوس گرانش به یکباره محو شد
شاید خدایی باشد که عزیزی را از او برکند
اما شایسته است تا عزیزتری در دلش جای دهد؟
نمیدانیم اما در هر حال سوخت لبانش
خاکستری ساخت بر پیکر مرده اش
ابلیس را از بَرِ آدم به دار آویختند
چون او را که از بَرِ گناهی در هم آمیختند
دعا کرد دعا !
آیا تقدیس شد؟
از عروسک بپرسید
شاید تقدیس شد ...